1) معناي گزاره ي مذکور غرق شدن در وادي تجربه گرايي افراطي نيست و اصولاً بسياري از نظريه هاي اقتصادي تن به تجربه نمي دهند؛ 2) مي توانيم دکترين نظريه هاي نوع اخير را در نظر بگيريم و نتايج حاصل از آن ها را در ارتباط با پديده هاي جهان خارجي مورد توجه قرار دهيم. اين همان است که آزمون غيرمستقيم نظريه ها قلمداد مي شود؛ 3) در مواردي برخي خلط ها و ابهام ها پيرامون قضاوت در مورد نظريه ها و به ويژه آزمون آن ها مطرح است که حائز اهميت است. براي درک بيش تر اين موضوع به ابعادي از روش شناسي ابطال گرايي اشاره مي کنيم. ديدگاه ابطال گرايي يکي از اثرگذارترين نگرش ها در حوزه ي روش شناسي اقتصاد است. برخي از اقتصاددانان مستقلاً آن را به کار مي برند و برخي ديگر در کنار ديگر ديدگاه هاي روش شناختي ( ابزارگرايي، اثبات گرايي، و امثال آن ) از آن استفاده مي کنند.
يک تصوير از روش شناسي ابطال گرايي اين است که بر مبناي آن، زماني نظريه ها و فرضيه ها، علمي تلقي مي شوند که پيش بيني هاي مربوط به آن ها به طور بالقوه، ابطال پذيرِ تجربي باشند. در ضمن نظريه ي ابطال شده نيز کنار گذاشته مي شود. يک دليل تأکيد بر کاربرد اين روش شناسي ممکن است پشتوانه ي معرفت شناختي آن باشد. مثلاً اگر يک اقتصاددان تنها راه درستي و يا نادرستي نظريه را تطابق پيش بيني هاي آن با واقع تلقي کند، براي آزمايش اين موضوع ممکن است خود را ملتزم به کاربرد روش شناسي ابطال گرايي کند. ايرادي که به اين روش شناسي گرفته مي شود اين است: اول اين که، انعطاف ناپذير است و نظريه هاي ابطال شده را کنار مي گذارد؛ دوم اين که نمي تواند معيار خوبي براي همه ي نظريه ها محسوب شود چون برخي از آن ها قاب ابطال نيستند. و سوم، تکيه ي انحصاري و غير قابل انعطاف بر روش شناسيِ خاص و تلقيِ جهانشمول بودن آن براي همه ي زيرشاخه هاي اقتصاد و ديگر علوم اجتماعي و حتي علوم تجربي، نوعي ديدگاه ارتدوکسي است.
برخي پرسش ها در حوزه ي روش شناسي اقتصاد
موضوع ديگر در اين بحث مقدماتي، قلمرو روش شناسي اقتصاد و پرسش هايي است که به دنبال پاسخگويي آن هاست. اصولاً روش شناسي اقتصاد در پي اين است که پژوهشگر را ياري دهد تا کاربرد اقتصاد را دقيق تر بداند، منظور از اقتصاد را دقيق تر درک کند و به طور کلي در مورد چيستي اقتصاد دقيق تر بينديشد. به عنوان نمونه در اين جا به برخي از پرسش هاي مورد توجه روش شناسي و معرفت شناسي اقتصاد اشاره مي کنيم: 1) آيا اصولاً چيزي به نام علم اقتصاد ( يا علم به طور کلي ) وجود دارد يا خير ؟ اگر وجود دارد، حدود و ثغور آن چگونه تعيين مي شود ؟ 2) توجه علم اقتصاد و اقتصاددان به چه نوع موضوعاتي است ؟ و کدام موضوعات از اقتصاد، اهميت بيش تر يا کم تري دارند ؟ پرسش مهم تر اين که اصولاً وظيفه ي اقتصاددان و علم اقتصاد چيست ؟ مثلاً آيا وظيفه ي مذکور تبيين است، توضيح، تجويز، پيش بيني، يا همه ي اين ها يا امور ديگر ؟ 3) ويژگي هاي نگرش اقتصاددانان کدام است ؟ 4) اقتصاددان ها چه نوع ارزشگذاري اي براي نگرش هاي اقتصادي قائل اند ؟ 5) چه تفاوت ها و تشابه هايي بين اقتصاددانان تجربه گرا و نظريه گرا و امثال آن ها وجود دارد ؟ 6) چگونه بين علم اقتصاد و ساير علوم ( اجتماعي و طبيعي ) مقايسه صورت مي گيرد ؟ 7) اصول حاکم بر تجزيه و تحليل اقتصادي کدام اند و چگونه مي توانيم به قضاوت پيرامون آن ها مبادرت کنيم ؟
اهميت روش شناسي اقتصاد و ضرورت مطالعه ي آن
روش شناسي اقتصاد اخيراً به عنوان يک رشته ي مطالعاتي قابل قبول و با منزلت شناخته شده، اما قبلاً در برخي از کشورها و در برخي از کشورها و در برخي از مجامع علمي مورد بي توجهي قرار داشته است. اهميت مقوله ي روش شناسي در کشورهاي اروپايي نسبت به کشورهاي حوزه ي انگلوساکسون بيش تر بوده است. (1) منتقدان روش شناسي اقتصاد چند ايراد پيرامون آن مطرح کرده اند. کالدول صاحب نظر برجسته در روش شناسي اقتصاد، ضمن بر شمردن اين ايرادها، پاسخ گونه هايي به آن ها مي دهد. جا دارد که به مهم ترين آن ها بپردازيم. (2)
ايراد اول آن است که اصولاً يادگيري روش شناسي شرط اقتصاددان شدن نيست، بنابراين با توجه به کميابي منابع، مناسب است دانشجويان در موضوعاتي چون اقتصادسنجي و ساير شعبات کاربردي اقتصاد، سرمايه گذاري کنند. ايراد ياد شده از چند جهت مخدوش است. يکي اين که پيش فرض ايراد مذکور احتمالاً اين است که علم اقتصاد يک رشته ي يکنواخت، شفاف و با عناصر کاملاً تعريف شده و جهانشمول است. بديهي است اگر اين ادعا درست باشد، نيازي به روش شناسي اقتصاد نيست. برخي از اقتصاددانان چنين فکر مي کنند و ويژگي هاي فوق را براي اقتصاد پذيرفته اند و آن را رشته اي تثبيت شده همانند فيزيک تلقي مي کنند. (3) اما نمي توان اين پيش فرض را براي همه ي اقتصاددانان و همه ي نظريات اقتصادي قابل قبول تصور کرد. دست کم مي توان گفت که مطالعه ي روش شناسي اقتصاد براي آن دسته از اقتصاددان ها که علم اقتصاد را يک موضوع يکنواخت تلقي نمي کنند، ضروري است. دوم، همان طور که در زيربخش قبلي اشاره شد، هدف از بررسي هاي روش شناختي و پرسش هايي که بايد پاسخ دهند، به وادي مستقلي از وادي موردنظرِ منتقد مذکور مربوط است. اما در هر حال روش شناسي اقتصاد براي درک عميق تر رشته ي اقتصاد، به دانشجو و کارشناس اقتصادي کمک خواهد کرد.
ايراد دوم اين است که اصولاً روش شناسي به تجويز و قضاوت فيلسوفانه در مورد بهترين روش هاي علوم مربوط مي شود. ولي فلاسفه با علم اقتصاد آشنايي ندارند، بنابراين دغدغه ي آن ها با دغدغه ي اقتصاددانان ارتباط بسيار کمي دارد. کالدول اين ايراد را نيز غير قابل قبول تلقي مي کند. کالدول مي گويد اين نوع اظهارنظرها و تجويزهاي فلسفي پيرامون اقتصاد، لزوماً از سوي فلاسفه صورت نگرفته و عمدتاً اقتصاددانان به آن پرداخته اند. اين اظهارنظرها گاهي از ناحيه ي اقتصادداناني صورت گرفته اند که مي خواهند چگونگي اقتصاد را بهتر بشناسانند ( مثل ساموئلسون ) و گاهي براي آن است که نشان دهند چگونه مي توانيم اقتصاد را علمي تر کنيم ( مثل تلاش بلاگ و هاچيسون ). به عبارت ديگر، اصولاً اقتصاددان ها مي خواهند رشته ي خود را علمي جلوه دهند، بنابراين ناچارند از روش شناسي استفاده کنند. همان طور که اشاره شد، يکي از پرسش هاي روش شناسي اقتصاد بحث علمي بودن و نبودن خود اين رشته است. در اين صورت طبيعي است که موضوع به فلسفه کشيده مي شود.
سومين ايراد نسبت به روش شناسي آن است که بحث هاي روش شناسي به نتايج قطعي نمي رسند و شايد به اين دليل است که تنها گروه هاي فرعيِ اقتصاددانان به آن علاقه مند هستند. البته اين که منتقدان نظريه ي ارتدوکس نئوکلاسيک از روش شناسي استفاده مي کنند، صحيح است. اما نمي توانيم آن ها را گروه فرعي تلقي کنيم و يا استفاده کنندگان روش شناسي اقتصاد را تنها منحصر به آنان بدانيم. هر تحليل گر اقتصادي که بخواهد در مورد قوت و اعتبار نظريه هاي اقتصادي اظهارنظر و يا در مورد استحکام روش هاي تجزيه و تحليل قضاوت کند، نيازمند مطالعات روش شناسي خواهد بود. بنابراين اين امر به گروه کم يا گروه زياد و يا صرفاً منتقدان نظريه ي خاصي مربوط نمي شود. مثلاً نقد نظريه ي اقتصادي مارکسيستي يا نهادگرا توسط برخي از اقتصاددانان نئوکلاسيک نيز نيازمند پژوهش روش شناسي است. کار هر اقتصادداني که به الگوسازي و آزمون نظريه ها اقدام مي کند، بر روش شناسي استوار است. کالدول تصريح مي کند که: « روش شناسي ( گويي ) مثل تفاسير ( و توصيفات )، همه جا حاضر است، بنابراين انکار آن، غرق شدن در ابهام ( و کج انديشي ) را به دنبال دارد. »
ايراد آخر آن است که با توجه به اين که « چيستي » اقتصاد واضح است و نظريه ي علميِ خوب و معتبر از نظريه ي غيرعلمي و غيرمعتبر به راحتي قابل تميز است، در اين صورت روش شناسي، يک مقوله ي زائد خواهد بود. همان طور که اشاره شد، اگر بتوان گفت که روش شناسي به اقتصاددان شدن انسان کمک نمي کند، اما به وي کمک مي کند تا آن چه را که اقتصاددانان مي گويند يا انجام مي دهند، بهتر درک کند. کالدول مي گويد: خوب است از صاحب ايراد فوق خواسته شود که توصيفي از نظريه يا « پديده ي علمي خوب » ارائه دهد. ممکن است پاسخ دهد که علوم از نظريه استفاده مي کنند و چون نظريه ها تجريدي هستند مورد آزمايش قرار مي گيرند، بهترين نظريه آن است که پيش بيني هاي آن قابل آزمون و تکرارپذير باشند. اما اين امکان هم وجود دارد که شناختي علم محسوب شود، ولي نظريه ي آن فرايندِ فوق را طي نکند. اقتصاددان و فالگير ( طالع بين ) هر دو اقدام به پيش بيني مي کنند و هر دو پيش بيني هم مي توانند مبتني بر نظريه باشند. در هر دو رشته گروهي خبره آن ها را مورد تأييد قرار مي دهند، حتي ممکن است حاميان پيش بيني طالع بيني وفادارتر از پيش بيني اقتصادي باشند. (4) اين زمينه ها و عناصر و ابعاد مشابه آن ها نشان مي دهند که مطالعات روش شناسي اقتصاد نه تنها زائد نيستند، بلکه چاره ساز نيز خواهند بود.
جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره 09128069819 و یا ایمیل info@arshiyagroup.ir ماس حاصل فرمایید و یا به شماره 500011008069819 پیامک ارسال فرمایید
موضوع : مقالات