آنارشیسم با اعتقاد به امکان نظم در وضع طبیعی، اقتدار را عامل اصلی مشکلات جوامع تلقی میکرد و بر اساس ایده اقتدارستیزی، خواهان الغای قانون و انحلال حکومت بود. آنارشیسم که در آثار متفکرانی مانند پییر ژوزف پرودون، ویلیام گادوین، میخائیل باکونین و پیوتر کروپوتکین آشکار شد، با اعتقاد به امکان نظم در وضع طبیعی، اقتدار را عامل اصلی مشکلات جوامع تلقی میکرد و بر اساس ایده اقتدارستیزی، خواهان الغای قانون و انحلال حکومت بود. تئوری سازهانگاری، آنارشی را به چگونگی شکلگیری هویتها پیوند میزند و بر این اعتقاد میباشد که تعاملات کنشگران است که هویتها را میسازد و بر اساس پیامی که برای همدیگر میفرستند، خود را دوست یا دشمن میبینند و در این جریان است که آنارشی معنای خود را میگیرد.ونت بر این اعتقاد است، با تأکید بر عمل دولتها میتوان فرآیند روابط میان دولتها را احیا کرد و این فرآیندها هستند که میتوانند آنارشی را تعارضآمیز یا مبتنی بر همکاری سازند. عمل انسانها بر اساس معانی پدیدهها برای آنهاست؛ بنابراین آنارشی و خودیاری قبل از تعامل دولتها هیچ معنایی ندارد.[1]
دولتها نسبت به دشمنانشان در مقابل دوستانشان رفتار متفاوتی دارند. احتمال دارد توزیع قدرت همواره بر محاسبات دولتها اثر گذارد، اما اینکه چگونه این کار را انجام میدهند، بستگی به درکها و انتظارات بینالاذهانی در مورد توزیع شناختی دارد که به ادراکهای آنها از خود و دیگری شکل میدهد. پیتر برگر استدلال میکند که هویت، همراه با پیوستهای مناسبی که از واقعیت روانشناسی به همراه دارد، در چارچوب یک جهان خاص به گونهای اجتماعی ساخته میشود. از نظر آنان، دولتها نیز مانند اشخاص هویتهای گوناگونی مانند رهبر جهان آزاد، قدرت امپراتوری و ... دارند. اما هر هویتی یک تعریف ذاتاً اجتماعی از کنشگر است که ریشه در تئوریهایی دارد که کنشگران به طور جمعی درباره خودشان و یکدیگر دارند و به ساختار جهان اجتماعی شکل میدهند.[2]
سازهانگاران بر این اعتقادند که عرصه روابط بینالملل، عرصه علامت دادن، تفسیر کردن و پاسخ دادن و فرآیند خلق معانی بینالاذهانی میباشد و از این طریق است که کنشگران هویت مییابند و همدیگر را دوست یا دشمن تعریف مینمایند. آنارشی صرفاً به تبع ساختاری که در درون آن قرار میگیرد، معنی پیدا میکند. در واقع، چیزی به عنوان منطق ذاتی آنارشی وجود ندارد و خود اصطلاح آنارشی مشخص میکند که چرا این طور است. آنارشی به غیبت حکومت و نه به حضور آن اشاره دارد و میگوید چه چیزی وجود دارد، نه آن که چه چیزی هست. بنابراین، ظرفی خالی است که معنایی ذاتی ندارد. آنچه به آنارشی معنا میدهد انواع اشخاصی هستند که در آن به سر میبرند و نیز ساختار روابطی است که میان آنها وجود دارد.[3]
این که گفته میشود ساختار «اجتماعی» است، به این معنا میباشد که کنشگران در گزینش کنشهایشان، یکدیگر را به حساب میآورند. این فرآیند مبتنی بر انگارههای کنشگران درباره سرشت و نقش خود و دیگری میباشد. برخی از این انگارهها مشترک و خصوصی هستند و معمولاً فرهنگ نام دارند و در قالب فرهنگهای هابزی، لاکی و کانتی مطرح میشوند. تئوری سازهانگاری بر این اصل استوار میباشد که آنارشی منطق خاصی ندارد و معلول عمل و رویههایی است که ساختار خاصی از منافع و هویتها و نه ساختار دیگری را میآفرینند. ونت بر خلاف نئوواقعگرایان، بر این عقیده است که آنارشی فینفسه ظرفی خالی و فاقد هر نوع منطق درونی است.[4]
بر خلاف رئالیستها که اعتقاد دارند خودیاری و سیاست قدرت، به طور منطقی و به گونهای علّیتی از آنارشی ناشی میشود، تئوری سازهانگاری اعتقاد دارند چنین نیست و اگر ما خودمان را در یک جهان مبتنی بر خودیاری مییابیم، این به خاطر فرآیند است و نه ساختار. هیچ اصل آنارشی جدا از عملکردهایی وجود ندارد که یک ساختار هویت و منافع را به جای دیگری خلق کند و برای آن نمونه ارائه دهد. ساختار هیچ موجودیت یا قدرت، علّیتی جدا از فرآیند ندارد. نهادهای خودیاری و سیاست قدرت، خصیصههای اصلی فرآیند نیستند. آنارشی چیزی است که دولتها خودشان میفهمند.
از نظر بسیاری از سازهانگاران، نظم حاکی از اولویت دادن وضعیتی باثبات است که قابل مقایسهبا ترتیبات باثبات جهان فیزیکی یا طبیعی باشد. نظمبینالمللی همچون هر نظمی وابسته به قواعدی است که اعمال میشوند و هر قدر این قواعد درونیتر شوند و جنبه نهادینهتری داشته باشند، کارایی آنها بیشتر است. اما نظم همیشه به دلیل نقش قواعد در قوام بخشیدن به شرایط حکم، همراه با توزیع امتیازات است و این به نفع کسی و بر اساس ترجیحاتی است. اونف بر این اعتقاد میباشد که باثباتی نظم به دلیل شباهت آن به طبیعت نیست؛ بلکه به این دلیل است که این ترتیبات به نفع کسانی است که ترتیبات متعلق به آنهاست. نظم ناشی از حمایت نهادینه از قواعد است و هر مجموعه معینی از قواعد و رویههای آن، به یک رژیم شکل میدهد و هر رژیم یک نهاد است. ونت بر این اعتقاد است که هویتها و شناختهای دولتها وابسته به نهادهای بینالمللی است. این نهادها به کنشگران دولتی به عنوان سوژههای حیاتبینالمللی قوام میبخشند، به این معنا که تعامل معنادار میان آنها را امکانپذیر میسازد.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید .
ثبت محدود- ثبت تعاونی- تغییرات - ثبت شرکت –تغییرات خاص –تغییرات محدود – صورتجلسات – پلمپ دفاتر
کمترین هزینه و هدیه ویژه و فروشگاه اینترنتی طراحی سایت
نظریه مارپیچ سکوت
تأثیر رسانه بر پارادایم های جامعه: ایجاد اثرهای قوی بر افکار عمومی با هم ترکیب می شوند» (سورین و تانکارد، 396:1381). هم صدایی باعث شکل گیری تصویر همسان از موضوعات و رویدادها می شود و بر مواجهه ی گزینشیِ مخاطبان [که در نظریه ی استحکام بر آن تأکید می شد] غلبه می کند. عامل دیگری که وارد عمل می شود، «مارپیچ سکوت»(5) است. به این معنا که در خصوص یک موضوع مناقشه انگیز، افراد درباره ی توزیع افکار عمومی حدس هایی می زنند. آن ها سعی می کنند دریابند که آیا در اکثریت قرار دارند یا در اقلیت؛ و سپس می کوشند تعیین کنند که آیا تغییر افکار عمومی در جهت موافقت با آن هاست یا خیر. به باور نئومان، اگر آن ها احساس کنند در اقلیت قرار دارند یا تغییر افکار عمومی در جهت فاصله گرفتن از آن هاست، ترجیح می دهند سکوت اختیار کنند. هر چقدر اقلیت بیشتر سکوت کنند، مردم احساس می کنند که دیدگاه خاص و متفاوت ارائه نشده است و لذا مارپیچ سکوت تشدید می شود(سورین و تانکارد، 7:381-96).
نئومان، افکار عمومی را نه فقط امور مربوط به دولت و حکومت، بلکه همچنین عامل فشار بر افراد برای همرنگ شدن با دیگران می داند. ریشه ی نظریه ی نئومان این است که مردم به شدت از انزوا می ترسند. بیشتر مردم از ترسِ انزوا، بر ضد قضاوت ها و ارزیابی های خود عمل می کنند.
الگوی این نظریه چنین است:
به موازات انتشار و توزیع افکار و عقاید توسط رسانه های جمعی به عنوان عقاید غالب و مسلط، حمایت میان فردی از عقیده ی اقلیت به مرور ضعیف می شود، و لذا تعداد افرادی که آشکارا عقیده ی اقلیت را بیان نمی کنند و یا به عقیده ی اکثریت گرایش پیدا می کنند، روز به روز بیشتر می شود، به گونه ای که مارپیچ سکوت در جامعه شکل می گیرد و یک عقیده به عنوان عقیده ی فراگیر تثبیت می شود.
ویندال، سیگنایزر(6) و اولسون(7) معتقدند که نظریه ی مارپیچ سکوت بر فرضیات زیر استوار است:
1. اگر مردم احساس کنند دارای عقاید مشترک با دیگران هستند، درباره ی آن ها با یکدیگر صحبت می کنند؛ اما اگر احساس کنند فقط خودشان صاحب عقیده ی خاصی هستند، آن عقیده را آشکارا ابراز نمی کنند.
2. افراد ممکن است از رسانه های جمعی به عنوان منبع توزیع عقاید استفاده کنند. اگر عقیده ی خاص آن ها در رسانه مطرح نشده باشد، آن ها نتیجه می گیرند که آن عقیده مورد پذیرش عمومی نیست.
3. همه ی رسانه ها به شیوه ای تقریباً انحصاری، عقاید مشابهی را بیان می کنند(هم صدایی) و موجب می شوند که مردم، اغلب از جوّ فکری جامعه تصویر نادرستی داشته باشند.
4. بسیاری از افراد که عقیده ی خاصی دارند، از ترس انزوا از آن دفاع نمی کنند. لذا هر چه بیشتر، افراد ساکت بمانند، دیگران احساس می کنند که عقیده مخالف وجود ندارد و بنابراین مارپیچ سکوت در جامعه شکل می گیرد(ویندال، سیگنایزر، اولسون، 6:1376-365).
مک کوایل و ویندال، ریشه ی این الگو را در تفکر روان شناسی اجتماعی اولیه(آلپورت، 1937) می دانند که براساس آن، عقیده ی شخص تا حد بسیار زیادی به آن چه دیگران فکر می کنند و حتی به آن چه فرد به عنوان عقیده ی دیگران درک می کند، بستگی دارد(مک کوایل و ویندال، 113:1388-112).
رسانه های جمعی بر درک و ارزیابی مردم از فضای فکری جامعه اثر می گذارند، زیرا مردم معمولاً نتایج نظرسنجی ها یا مصاحبه های خبری با فعالان سیاسی و اجتماعی را از رسانه ها دریافت می کنند.
لذا «نوئل نئومان، محتوای رسانه های جمعی را اغلب انعکاس سازگاری یا سطح بالای توافق درباره ی مسائل و موضوعات می داند. این ایده با ادعای پژوهشگران کاشت مبنی بر همسانیِ نمایش های تلویزیونی با پیام های ضمنی برای مخاطبان، مشابهت دارد» (پری، 203:2002).
در این فرایند، مردم بیشتر به آن چه دیگران به صورت عمومی بیان می کنند، اتکا و اعتماد می کنند تا به آن چه واقعاً فکر می کنند. رسانه های جمعی به سه شیوه بر مارپیچ سکوت اثر می گذارند:
1. رسانه ها تصورات افراد را راجع به این که چه عقایدی مسلط است شکل می دهند
2. رسانه ها تصورات مربوط به عقاید رو به افزایش را شکل می دهند
3. رسانه ها تصوراتی را شکل می دهند راجع به این که شخص چه عقیده ای را می تواند در افکار عمومی ابراز کند، بدون این که منزوی شود(سورین و تانکارد، 8-1381:397).
براساس این نظریه، تمایل به اظهار نظر توسط افراد، تحت تأثیر تصورات آن ها از فضای عقیده است. چنانچه رسانه ها با توجه به سه ویژگی تراکم، همه جایی بودن و هم صدایی فضای فکری جامعه را در اختیار بگیرند و عقایدی را به عنوان عقاید اکثریت توزیع و منتشر کنند، افراد مخالف و در اقلیت را به خاطر ترس از انزوا وادار به سکوت و کناره گیری می کنند و افکار و عقایدی همسان و مشابه را بر جامعه حاکم می سازند.
پژوهشگری به نام لاسورسا(8) (1991) برای سنجش میزان تأثیر و قوت فضای عقیده بر اظهار نظر افراد، مطالعه ای پیمایشی را انجام داد و طی آن دریافت که اظهارنظر و افشاگری سیاسی نه تنها تحت تأثیر تصور شخص از فضای عقیده است [چنان که نئومان گفته است]، بلکه متغیرهای دیگر مثل سن، سطح تحصیلات، درآمد، سطح خودسودمندی، توجه به اطلاعات سیاسی در رسانه ها و اطمینان شخص به درستی نظر خویش نیز در این فرایند تأثیرگذار است.
به عبارتی، مردم در برابر عقیده ی عمومی آن اندازه که نئومان می گوید ناتوان نیستند و تحت شرایطی در برابر مارپیچ سکوت مقاومت و با آن مبارزه می کنند.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید .
ثبت محدود- ثبت تعاونی- تغییرات - ثبت شرکت –تغییرات خاص –تغییرات محدود – صورتجلسات – پلمپ دفاتر
کمترین هزینه و هدیه ویژه و فروشگاه اینترنتی طراحی سایت
چالش های تئوری بومی مدیریت درایران
گرچه گام نهادن دراین راه ناشناخته وتفحص وتحقیق درتئوری بومی مدیریت کاری دشوار ونیازمندتوانایی علمی بیشتری است امابراساس"آب دریا رااگرنتوان کشید هم به قدرتشنگی باید چشید"درپاسخ به رغبت وعلاقه خودوبه امیدرهیابی وبهره گیری ازآثاربزرگان
هرمقاله وکتاب ونوشته ا ی که بوی "مدیریت بومی"می داد ودردسترس بودپی گرفتم تامگردرنهایت ازمیان این راههای پیچ درپیچ حرفی برای گفتن بازیابم. وقتی سخن ازمدیریت واداره ی امورعمومی به میان می آیدبایدآن را درمیان فرهنگ وتمدن بشری جستجونمودچراکه پیدایش مدیریت به پیدایش گروههای اجتماعی وشکل گیری خانواده اجتماعات وزندگی جمعی انسانها برمی گردد.روابط متقابل اساس زندگی جمعی است وروابط برهراساس مبتنی باشد اداره ومدیریت رادرپی دارد.
مطالعه ای ولواجمالی درتمدنهای باستان درشرق وغرب ازچین وایران گرفته تاروم ومصر وجود یک نوع ویژه ازمدیریت عمومی رانمایان می سازد.تجهیزارتشهای منظم اداره سرزمینهای پهناور وامپراطوریهای قدرتمندهمه وهمه نشان ازیک نظم وسازمان دقیق حکومتی دارد.وجود سلسله مراتب ونظم وانظباط درارتشها وسازمان دهی دقیق آن ها مقررات خراج ومالیات سرانه حکومتها وجودحاکمان ورهبران مقتدربادفترودستک ودواوین مالی ولشکری به خوبی مشخص می سازند که تولد مدیریت قرنها پیش همراه باتولداجتماع وگروههای بشری صورت گرفته است.لذا به جرات می توان گفت مدیریت جدیدعلیرغم خصوصیات ویژه وسیستماتیک-که مستلزم شرایط خاص اجتماعی وپیشرفت علوم بشری است-ریشه درگذشته های دورداردومسیردورودرازی راطی کرده تابتدریج یک دانش آکادمیک ودانشگاهی مطرح شده است.
گرچه"مدیریت"به مفهوم کلی آن سابقه ای به قدمت زندگی جمعی انسانهادارداماآن چه که بنام دانش مدیریت سازمانهاوموسسات بخصوص موسسات انتفاعی تکامل پیداکرده است مربوط به اواخر قرن نوزدهم وعمدتا بیستم است تاقبل ازقرن بیستم سازمانها درمقیاسی کوچک وبااستفاده ازروشهای ساده اداره می شدندووهنوزپیچیدگی امروزخودراپیدانکرده بودنددرحالی که امروزمدیریتهابامسائل گوناگونی همچون جمعیت فزاینده .رکود.آگاهی اجتماعی. کمبودمنابع-بخصوص منابع انرژی-تورم .تامین ورفاه رقابت ونظایرآن روبروهستند.توجه به همه این مسائل همراه بابزرگ شدن نسبی سازمانها وپیشرفت تکنولوژی واستفاده ازعلوم ریاضیات .اقتصادوکامپیوتر پیچیدگی مدیریت رابیشترکرده است.پیشرفت مدیریت تاانقلاب صنعتی هماهنگ ومحسوس نبود(جاسبی-۱۳۶۸-ص۱۹).سقوط فئودالیسم وایجادنظامهای سلطنتی نظریه مرکانتی لیستها انقلاب صنعتی وپدیده ی رسانس ایجاد کارخانه ها پیدایش شهرنشینی مدرن وبطورکلی تغییر وتحول درساختاراقتصادی اجتماعی شرایط جدیدی رااقتضاء می نمود رهبران فکری اقتصادآزاد بتدریج ضرورت نقش پذیری دولتها رامی پذیردچراکه لزوم بازاریابی برای گسترش دامنه ی بازرگانی وفروش محصولات کارخانجات وتهیه ی مواداولیه موردنیازایفای نقش دولت وسازمانهای متعدد راالزامی می سازد.کامرالیستهای آلمانی اولین جریان بودندکه لزوم آموزش برای اداره عمومی رالازم برشمردند.البته به طورحتم اگوست کنت جامعه شناس فرانسوی باپایه گذاری جامعه شناسی علمی راه تول سایرعلوم انسانی واجتماعی-ازجمله مدیریت جدید-راهموار ساخت .ویلسون باانتشارمقاله معروف خودبطور مشخص فتح بابی بوددراندیشه مدیریت جدید.درهرحال آن چه قطعی به نظرمی رسدایجادرشدوتوسعه نظریه ی جدیدمدیریت ازاوایل قرن بیستم باتولدنظریه های کلاسیک-اعم ازبورکراسی ماکس وبر نظریه اداری هنری فایل مدیریت علمی تایلور پابه عرصه ی وجودگذاشته است.
ظهوراکثریت قریب به اتفاق دانشمندان ومخترعان ومکتشفان درممالک اروپایی وغربی وکشورهایی که وجهه استعماری دارندصحت این استنباط راقطعی می سازد که پیشرفت علوم وتکنولوژی درممالکی میسراست که دارای حاکمیت مستقل سرمایه وامکانات کافی باشند.لذامشاهده می شودکه مدیریت جدیدبه سان سایرعلوم جدیدازغرب واروپا سربلند می کند.به نظرمی رسد پیروزی کشورهای فاتح جنگ های جهانی اول ودوم وسیطره ی آنها برجهان ودستیابی به سرمایه های هنگفت کشورهای محکوم یکی ازعوامل مهم واساسی پیشرفت آنان درعلم وتکنولوژی بوده است بدیهی است که همین عامل نیزبستر رشدوتکامل مدیریت جدید رادرهمین سرزمینها ایجادنموده باشد.ظهوربانیان اصلی نظریه کلاسیک درآمریکا واروپاغرب رامرکزاصلی ومهدمدیریت جدیدقرارداده است.رشدوتکامل اندیشه هایی که پس ازرنسانس وانقلاب صنعتی وظهورماشینیسم دراروپاایجاد شده بودندپس ازتحکیم پایه های قدرت بی رقیب جهانی آمریکاواروپا بتدریج به تناسب نیازها وضرورت پیشرفت علم وتکنولوژی ولزوم گسترش سازمانهاومراکز صنعتی وبازرگانی ظهورتئوریهای جدیدومکمل تئوریهای موجود راباعث گردید.مدیریت جدیددرغرب که ازتئوریهای کلاسیک آغازوبه نظریه رفتاری وتئوری نئوکلاسیک وسرانجام نظریه های نوین سیستمها اقتضاء رسیده است یک مسیروروندطبیعی متناسب باخواستهانیازهاورشدوترقی نظامهای حاکم برغرب راطی نموده است وهنوز هم این روندپابپای احتیاجات جامعه غربی به پیش می رود.
ممالک سوسیالیستی ودرراس آنهاروسیه ی شوروی اگرچه درابتدابه خاطر اندیشه های دگم وبسته مارکسیستی بامنطقی سست دربرابرمدیریت جدید وهسته ی اولیه ی آن بورکراسی بنای مخالفت نهادند وآن راابزاری دردست طبقه ی حاکم برای استثمار می دانستند اما به مرورزمان ازآن جاکه علیرغم اختلافات ظاهری اساس وپایه ی ارزشهای موردقبول آن هاباغرب تفاوت چندانی نداشت نه تنها وجود سازمان وبورکراسی ومدیریت جدیدبرای دستیابی به قدرت-لااقل درمراحل اولیه تاسیس یک جامعه ی سوسیالیستی-رالازم دیدند(جاسبی.۱۳۵۸ص۲۹و۲۸)بلکه حراست ازمتخصصین مدیریت راهمانند تخم چشم ازوظایف مسئولان ورهبران جامعه سوسیالیستی شمردند(جاسبی ص۴۷)البته بعضا اظهارنظرهایی ازجانب رهبران کشورهایی مانند چین ویوگسلاوی برعلیه بورکراسی-بعنوان یکی ازارکان تئوری کلاسیک-شده است که اکثرا جنبه ی سیاسی داشته است امادرهرحال.شرق ناگزیرا ازتوجه به مدیریت جدیدشده ودراین راه تاجایی پیش رفت که لنین می گوید:"به نظرمن اکنون لازم ترین چیز برای مایادگیریی اصول ومبانی مدیریت جدیدازاروپاوآمریکاست"(جاسبی ص۴۸)بدین سان مشاهده می شودظهور استخانوسیم-که کوپیه اشمیت قهرمان کارتایلور است-موجی ازگرایش روسیه به تئوریهای جدید مدیریت غربی راعیان می سازدودرسالهای اخیربا سقوط پایگاه اصلی رژیمهای کمونیستی وگرایش چشمگیرآنان به روشهای غربی پذیرش تئوریهای غربی تاحدزیادی قطعی شده است.
● زمینه های پیدایش تئوری بومی مدیریت:
کشورهای جهان سوم که عموما یامستعمره ی دول غربی بوده اندیابه نحوی تحت نفوذآنان پس ازدستیابی به استقلال سیاسی بازهم متاثر ازفرهنگ غرب ومحکوم خواستها ونیات آنان شدند ازآن جاکه سرمایه های هنگفتشان توسط قدرتهای بزرگ تحت لوای کمک به رشدوتوسعه ازاختیار خودشان خارج شده است.طبیعی است ممالک محکوم هیچگاه دارای نظریه ی مستقل وبرخاسته ازنیازهای جامعه ی خودنشده واستفاده ازهدفهاوروشها بصورت تزریقی وبانظر استعمارگران جدید ودرجهت منافع آنها بوده استدرواقع"آنچه بعنوان نهادهای اداری وسیاسی درکشورهای عقب نگه داشته شده وجوددارندنهادها وسازمانهایی هستند که فارغ ازنیازها واحتیاجات بومی آنها تاسیس شده اندوتنها بصورت اهرمهایی درجهت تحصیل غارت منابع آنها بوسیله کشورهای امپریالیست بوده است بنابراین پس ازاستقلال سیاسی{واقعی}دراین کشورها بایدتحول وانقلابی درنظام اداری آنهاروی دهد"(طاهری۱۳۶۴)ونیز"اداره عمومی درکشورهای درحال توسعه بواسطه عوامل مختلف همواره به تناسب توسعه سریع اقتصادی واجتماعی دیگر هدفهای ملی بنیان نیافته است.به همین خاطرمدیریت جدید درممالک جهان سوم نتوانسته است روندصحیح ومنطقی مناسب احوال خودبیابد".
آمریکا بخاطر ویژگیهای خاص خود ازجمله برخورداری ازنیروهای نخبه ازهمان ابتدای تشکیل کشور آمریکابدورماندن ازصحنه های جنگ اول ودوم جهانی وسیاستهای مالیویژه ای که طی یک قرن اعمال نموده است چندین دهه است درسطح جهان به ایجاد سلطه ی فرهنگی سیاسی اقتصادی پرداخته ودراین راستا تایک دهه پیش به بهانه جلوگیری ازنفوذ مارکسیسم درکشورهای جهان سوم درزمینهای مختلف فعالترین کشور سلطه گری پس ازجنگ بوده است:"ازآغازسال۱۹۶۳تا۱۹۴۵ایالات متحده به تنهایی علاوه برارسال یک میلیاردوششصد میلیون دلارهزاران تکنسین رابه عنوان بخشی ازبرنامه کمکهای فنی خود{دارامرمدیریت}به۵۷کشورجهان سوم گسیل داشته است این کمکها بطورمختلف انجام گرفته آمریکاییهابعنوان مشاور پیمانکار محقق قطعات دانشگاهی ونظایرآن بهکشورهای جهان سوم فرستاده شدند""درسال۱۹۶۰گروهی علاقمند به مشکلات اداری ممالک درحال توسعه باعنوان گروه مدیریت تطبیقی درایالات متحده آمریکا تشکیل شد.علاقه ی{!}این گروه آن طور که درنوشته هایشان منعکس است به بهینه کردن ساختار وعملکرد اداری کشورهای درحال توسعه بود"(فقیهی اقتصادمدیریت ۱۳۶۸شماره۲ص۹۸)شکی نیست آمریکا دراین حاتم بخشی ها انگیزه وهدفی جزنفوذفرهنگ غرب ووابستگی بیشتر جهان سوم به بلوک سرمایه داری نداشته است کمااین که پس ازگذشت قریب نیم قرن مشاهده می شود جزدویاسه مورداز۵۷ کشوری که توسعه آن ها موردنظرآمریکا بوده است تاکنون نه تنها دهها کشور موردحمایت آمریکا پیشرفت نداشته اندبلکه روزبه روز اقتصادونظام مدیریتی شان بیمارترازگذشته می شود.
همانگونه که قبلاذکرشد مدیریت تطبیقی اصطلاحی است که گروهی علاقمندبه مشکلات اداری جهان سوم مطرح ساختند.بطورطبیعی عوامل متمایل به غرب عنوان"مدیریت تطبیقی"یامدیریتی که منجربه توسعه ی این کشورها شود را پذیرفته وتبلیغ نموده اندباور آنه براین بودکه"هدف اصلی درکوشش های مربوط به اصلاحات بایدموجب توانییهای اداری ومدیریتی بیشتربرای نیل به هدفهای ملی گردد(مدیریت امروز ص۱۹)این سخنی است که درسمینار بین المنطقه ای دانشگاه ساکن انگلستان درسال ۱۹۷۱توسط موسسه مطالعات توسعه برگزارشده مطرح می شود:"مکرراشنیده ایم که اداره ی عمومی دربسیاری ازکشورهاازحدیث دیدگاه متاثرازسنت هاوازحدیث عمل درمحدودیت روشهای اجراقراردارد وبه این جهت بایدآنرا بصورت وسیله ای موثردرتوسعه ی اقتصادی واجتماعی درآورد"(مدیریت امروز ص۱۹)و"نظربه تفاوتهایی که میان کشورها وجودداردتعیین یک استراتژی خاص یا نمونه که بتوان آن رابعنوان قالبی کلی وعمومی ازاستراتژی مناسب برای همه کشورهای درحال توسعه یایک دسته ای ازآن ها ارائه دادامکان پذیرنیست.درهرکشوربایداستراتژی مخصوصی باتوجه به شرایط واوضاع واحوال تنظیم کرد"(مدیریت امروز ص۱۹)درواقع "مدیریت توسعه یعنی اداره ی خط مشی ها برنامه ها وطرحهایی که برای هدفهای توسعه ای تنظیم شده است.درمفهوم بهبوداداره نیز به کارمی رود"(فقیهی ص۹۸)اگرچه ظاهرا چنین برداشت ی ازالگوی عرضه شده ی غرب محتمل است اماعملا بسیاری ازعلمای مدیریت ومدیران نسبتا علاقمند به کشورهای جهان سوم دریافتند که دیکته کردن طرحهای ازپیش ساخته غرب نمی توانند گام مثبتی درپیشرفت وتوسعه جهان سوم بردارند وعکس العمل های متفاوت ازخودشان دارند چراکه:"مدل مدیریت توسعه زمینه ی روشنفکرانه ای برای اجرای سیاست خارجی امریکادرآن زمان{۱۹۵۰-۱۹۶۰} شد"(فقیهی ص۹۸)ودرهمین حال تعدادی معتقد به پیروی ازالگوی ممالک غرب شده وبرخی نیز براین باورکه:"درپیوستگی بافرهنگ غرب اگربه تسخیرواخذ عوامل خلاق این فرهنگ توجه نشود ضعف عمومی یعنی فقدان تولیدکننده فرهنگ همچنان درجسم وجان یک فرهنگ ضعیف ترباقی می ماند"(مدیریت امروز۱۳۵۲ ش۸ ص۱)چراکه"روشهای مدیریتی غرب منبعث ازنیازمندیهای آنان وقدرتی است که در امکانات وشرایط آنان وجودداردوناشی ازیک تجربه وممارست طولانی ومولودتکامل تدریجی نظام اجتماعی واقتصادی آنهاست"(مدیریت امروز ۱۳۵۱ ش۸ ص۷)این گونه است که علیرغم وابستگی فکری اکثزافراد مرتبط باتوسعه ورشددرممالک جهان سوم اندیشه تئوری بومی ومدیریت والگوی که متناسب باساختار اجتماعی وفرهنگ جوامع تحت سلطه باشد دربرابرتئوری قالبی غرب ساخته مدیریت تطبیقی وتوسعه مطرح می شود.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید
ثبت محدود- ثبت تعاونی- تغییرات - ثبت شرکت –تغییرات خاص –تغییرات محدود – صورتجلسات – پلمپ دفاتر
کمترین هزینه و هدیه ویژه و فروشگاه اینترنتی طراحی سایت
نظریه ی قدرت فوکو
چکیده: این مقاله،تلاش دارد تا دیدگاه فوکو درباره ی قدرت و رابطه ی آن با مفاهیمی چون، دانش و معرفت و انوع قدرت و مکانیزم های آن،انضباط و ....و تا حدودی انتقادات وارد بر این دیدگاه را مورد بررسی قرار دهد،فوکو به طور کلی قدرت را یک وضعیت استراتژیکی پیچیده و مرتبط و تفکیک ناپذیر از دانش و معرفت می داند که صرفاً در مالکیت نیست بلکه در همه جا و همه ی مکان ها حضوری دائمی و چشم گیر دارد.
کلید واژه ها: فوکو،قدرت،دانش،معرفت.
مقدمه:
قدرت،یکی از عام ترین مفاهیم در علوم انسانی و اجتماعی است و شاید دلیل این عام بودن،حضور همیشگی اش در روابط اجتماعی و انسانی باشد.قدرت،ذاتی روابط اجتماعی است و جامعه به واسطه آن به سامان می شود. در نگرش سیاسی و فلسفی عمومی معاصر،قدرت همواره معادل حکومت تلقی می شود و حکومت،تنها صاحب امتیاز قدرت به حساب می آید و مردم فاقد آن هستند.بر پایه ی این نگرش،کشمکش اصلی در جوامع،تضاد بین فرادستان"صاحبان قدرت" و فرو دستان"افراد فاقد قدرت" می باشد،بنابراین،در این دیدگاه،چالش اصلی عبارت است از تلاش فرودستان در جهت به دست گرفتن تمام یا بخشی از قدرت و در پی آن رسیدن به رهایی و آزادی،اما فوکو این برداشت از قدرت را نوعی توهم می داند و اظهار می دارد،نباید قدرت را به عنوان امتیازی که تصاحب و تملک می شود در نظر گرفت،بلکه باید آن را به منزله ی شبکه ای از مناسبات دانست که همواره در حال گسترش و فعالیت است.فوکو،قدرت و مناسبات آن را در روابط میان شهروندان یا در مرز میان طبقات اجتماعی نمی بیند،بلکه آن را شبکه ای گسترده که تا اعماق جامعه پیش رفته است و همه ی افراد در این شبکه کم و بیش درگیرند،می داند،چه بالایی ها و چه پایینی ها!چه حاکمان و چه زیردستان،همگی در مسیر اعمال قدرتند.بر همین مبنا،فوکو از ما می خواهد که در توصیف اثرات قدرت از به کار بردن واژه های منفی،دست برداریم.یعنی واژه هایی نظیرک"قدرت طرد می کند"،"سرکوب می کند"،"جلوگیری و سانسور می کند"و ...مبین مناسبات قدرت نیست و در واقع به عقیده ی وی،"قدرت تولید می کند."
به طور کلی میشل فوکو،این اندیشمند فرامدرن نقشی تعیین کننده در طرح ادبیات مربوط به قدرت دارد.
زندگی شخصی:(گوشه ای از زندگی فوکو)
میشل فوکو(1984-1926) در پوایته،فرانسه متولد شد.در اکول نرمال سوپریور به تحصیل پرداخت.در دهه ی 1950 در سوئد،لهستان و آلمان تدریس کرد.در 1960 به فرانسه بازگشت.در 1970 برای تدریس در کرسی تاریخ سیستم های فکری در کلژ دوفرانس،برترین موسسه دانشگاهی در فرانسه برگزیده شد.فوکو پساساختارگرایی است که به این مسئله پرداخته که چگونه دانش و قدرت متقابلاً یکدیگر را به وجود می آورند.دانش بیشتر اعمال قدرت است تا تلاش برای رسیدن به حقیقت،و حقیقت به همان اندازه نمایش قدرت است که نشانگر اراده به دانستن.(سیدمن،234:1388)
قدرت از دیدگاه فوکو:
به گمان فوکو،قدرت به سان ظرفیتی برای عمل نیست که در دستان برخی افراد یا گروه ها متمرکز شده باشد.در عوض،قدرت نیروی چند ظرفیتی است که به واسطه ی مجموعه ای متکثر از شبکه های اجتماعی به حرکت در می آید.قدرت در سراسر جامعه پراکنده و منتشر شده است:قدرت می تواند به واسطه زندان یا بیمارستان روانی،یا به واسطه گفتمان های مختلف از قبیل روانپزشکی یا خبیث منتشر شود.همان گونه که فوکو می گوید،قدرت همه جا هست چون که از همه جا نشأت می گیرد.قدرت بیشتر به سان مجموعه استراتژی های پیش رونده و روابط به نظر می رسد تا وضعیت ابدی و پایداری از امور.
قدرت وضعیت استراتژیکی پیچیده:
قدرت مولد معرفت و دانش است و آن چه ما به عنوان درست و نادرست می شناسیم یعنی مفهوم حقیقت و خطا،دقیقاً در حوزه ی سیاسی شکل می گیرد.از دیدگاه فوکو،قدرت چیزی است که در مالکیت دولت،طبقه حاکمه و یا شخص حاکم نیست،بر عکس قدرت یک استراتژی است:قدرت نه یک نهاد و نه یک ساختار بلکه"وضعیت استراتژیکی پیچیده" و "کثرت روابط میان نیروها"،است.هر جا قدرت هست،مقاومت هم هست و قدرت در واقع برای بقراری خود نیازمند وجود شمار کثیری از نقاط مقاومت است.به عبارت دیگر شبکه روابط قدرت در عین حال همواره با مجموعه ای از اشکال مقاومت است.بر طبق تحلیل فوکو"قدرت" تنها بر روی افراد آزاد و اعمال آن ها اعمال می شود و آنان را برمی انگیزد تا از میان گزینه های مختلف دست به انتخاب بزنند.از همین رو شرط وجود قدرت،رابطه مستمر آن با مبارزه،مقاومت و آزادی است.اما هر جا نافرمانی و مقاومت به پایان برسد،رابطه قدرت هم پایان می یابد.(تلخیص از رابینو و دریفوس(فوکو)،28:1379-25)
فوکو،در خصوص مفهوم قدرت،درک سلسله مراتبی ساده را رد می کند و معتقد است قدرت یک مفهوم ساده ی ابلاغی از بالا به پایین و دستوری نیست،بلکه در شبکه ای از روابط درهم پیچیده،ساری و جاری است.همان چیزی که ساختار جامعه را تعیین و آن را مشروع می کند.قدرت در این مفهوم ریشه در لایه های مختلف تعاملات اجتماعی و زبانی(مفاهیم) دارد.به عبارت دیگر اعمال قدرت به شکل یک بردار خطی رو به پایین اجرا نمی شود بلکه به اصطلاح در یک ظرف گفتمانی شکل می پذیرد و معنی می یابد:در اندیشه ی فوکو"مسأله قدرت" در همه جا جاری است،در نسبت ها و اهمیت یافتن مناسبت ها،در روابط و تعاملات زبانی و کلامی میان افراد،طبقات و گروه های اجتماعی که به روش ها و منش های گوناگون ابراز می شود.به عبارت دیگر آنچه باعث بازتولید نظم موجود می شود،گره خورده با آن نظمی است که مجموعه مفاهیم را در خرد جمعی جامعه تولید می کند و مشروعیت می بخشد.فوکو در"اراده به دانستن" قدرت را پیش از هر چیز به منزله کثرت مناسبات نیرو درک می کند.مناسباتی که ذاتی عرصه ای هستند که در آن اعمال می شوند.
فوکو،شکل رادیکالی تصور ما از قدرت را دچار تغییر مفهوم کرد.بر پایه نظریات وی قدرت امری "بازدارنده" نیست،بلکه در دوران جدید قدرت از این شکل که ما را از انجام دادن چیزی منع کند فراتر رفته است.در مقابل فوکو معتقد است قدرت امری"مولد" است و قدرت هویت و ذهنیت را تولید می کند.به علاوه از نظر او قدرت صرفاً از یک منبع نشأت نمی گیرد و نمی توان فقط دولت یا طبقه حاکم را منشأ ایجاد قدرت دانست.قدرت در اندیشه فوکو به شکل مویرگی مفهوم سازی شده است.قدرت مانند خون در شبکه مویرگی بدن به هر نقطه ای می رسد و آن را تحت تأثیر قرار می دهد.(لوکس،59:1387)
مکانیزم های قدرت:
در "میکروفیزیک قدرت"،فوکو چهره های قدرت را بررسی می کند و به تحلیل قدرت پرداخت:
1-قدرت به هیچ رو در یک مکان خاص وجود ندارد،بلکه در تمامی ساحات زندگی در جوامع مدرن ریشه دوانده است.به این مفهوم که نقطه مرکزی ندارد و برخلاف تصور نظریه پردازان مارکسیست-لنینیست به گونه ی یک هیرارشی از بالا به پایین تنظیم نمی شود.(قدرت تمامی افراد جامعه را در برمیگیرد،و فرد،در واقع امر،محصول قدرت است.
2-قدرت در اختیار درآورده نمی شود و اما،بر کوچک ترین عنصر جامعه اثرگذار است.
3-قدرت نباید حتماً از روابط اقتصادی سربلند کند و آن را نمی توان در رابطه با خودمختاری و وابستگی درک کرد.
4-همه چیز و همگان در مدار قدرت می چرخند،ساختارهای قدرت همواره پویا و سیال اند.(M.facult.1985.s.12)
اما مطالعه ی این خرده- فیزیک مستلزم آن است که قدرت اعمال شده در آن نه به منزله ی یک خاصیت،بلکه به منزله ی یک استراتژی درنظر گرفته شود،و اثرهای استیلایی این قدرت نه به یک"تصاحب" بلکه به ترتیبات،مانورها،تاکتیک ها،تکنیک ها و عملکردها نسبت داده شود،مستلزم آن است که این قدرت را نه به منزله ی امتیازی که می توان از آن برخوردار شد،بلکه به منزله ی شبکه ای از مناسبات همواره در حال گسترش و فعالیت دید،مستلزم آن است که نیزوی دائمی الگوی این قدرت دانسته شود و نه قراردادی که معامله ای را انجام می دهد یا فتحی که قلمرویی را تسخیر می کند.روی هم رفته باید پذیرفت که این قدرت اعمال می شود و نه تصاحب،و این قدرت"امتیاز" کسب شده یا حفظ شده ی ظبقه ی حاکم نیست،بلکه اثر و نتیجه ی کلی موقعیت های استراتژیک این طبقه است-اثری که موقعیت کسانی که تحت سلطه اند آن را آشکار و گاه همراهی می کند.وانگهی این قدرت بر کسانی که "آن را ندارند"،صرفاً به منزله ی اجبار یا ممنوعیت اعمال نمی شود،بلکه این قدرت آنان را محاصره می کند و از طریق و از خلال آنان می گذرد،این قدرت بر آنان تکیه می کند،درست همان گونه که آنان نیز در مبارزه ی خود علیه قدرت،به نوبه ی خود بر چنگال هایی که قدرت بر آنان تکیه می کنند.این بدان معناست که این روابط تا اعماق جامعه پیش می رود،که این روابط در روابط میان دولت و شهروندان یا در مرز میان طبقات جا ندارد و این روابط صرفاً به بازتولید شکل کلی قاونون یا دولت در سطح افراد،بدن ها،حرکت ها و رفتارها بسنده نمی کند،بدان معنا است که گرچه پیوستگی و تداوم وجود دارد(در حقیقت،این روابط بدین صورت و بر اساس سلسله ی کاملی از چرخ دنده های پیچیده مفصل بندی می شود.) اما تشابه یا همتایی وجود ندارد،بلکه تمایز و ویژگی ساز و کار و شیوه وجود ندارد.سرانجام این که روابط تک معنایی نیستند،این روابط نقطه های بی شمار رویایی و کانون های بی ثباتی را که هر یک خطرهای خود را دارد تببین می کنند،خطرهای درگیری،مبارزه و واژگونی دست کم موقتی مناسبات نیروها.پس واژگونی این "خرده قدرت ها" از قانون همه یا هیچ پیروی نمی کند،این واژگونی یک باز برای همیشه با کنترل و نظارت نوین دستگاه ها یا با عملکردی نوین یا با تخریب نهادها به دست نمی آید،در عوض،هیچ یک از مقاطع معین این واژگونی در تاریخ ثبت نمی شود مگر با اثرهایی که این واژگونی بر تمامی شبکه ای که در آن گرفتار شده،می گذارد.(فوکو،1378: 39-38)
چگونگی مهار قدرت:
فوکو،کنترل قدرت و مبارزه و مقاومت در برابر آن را کاری مشکل می داند و علت این دشواری را نیز در عدم درک قدرت می بیند.او استدلال می کند که قبل از قرن 19 مبارزه با استثمار مشکل بود،زیرا ماهیت آن را نمی شناختیم ولی امروزه می دانیم که چه کس دیگران را استثمار می کند اما هنوز ماهیت قدرت را نمی شناسیم و نمی دانیم که قدرت به دست چه کسانی و چگونه به دست می آید و اعمال می شود.تنها می دانیم که قدرت دست حکومت گران نیست و کسانی که قدرت را اعمال می کنند لزوماً کسانی نیستند که منافعشان از راه اعمال قدرت تضمین می شود و برعکس نفع برندگان از اعمال قدرت همیشه اعمال کننده قدرت نیستند.به علاوه اشتیاق به قدرت به رابطه قدرت و منافع شکل می دهند.گاهی توده ها،مشتاق اند افراد خاصی به قدرت برسند و آن ها هم علیه توده کار کنند.با این حال مشتاق این قدرت خاص و اعمالش هستند.
از طرفی هم مفاهیم"طبقه حاکم"یا"جناح به قدرت رسیده" یا "دستگاه حاکم" هیچ گاه به درستی ضابطه مندی نشده اند و بی اندازه سیال اند.به هر حال فوکو امیدوار است که شاید مبارزه های جاری به همراه تئوری های موضعی و محلی و منفصلی که از این مبارزه ها حاصل می شود و جزئی از مبارزات را شکل می دهد در آستانه کشف نحوه اعمال قدرت قرار داشته باشند.
وی وجوه مشترک این مخالفت ها را با انواع قدرت در موارد زیر فهرست می کند:
1)این مبارزات جهانی هستند و محدود به یک کشور نیستند.
2)هدف این ها انتقاد از اثرات قدرت به خودی خود است.
3)بی واسطه و آشوب طلبانه و اقتدارگریزانه اند.
4)از یک سو بر حق متفاوت بودن فرد و از سوی دیگر بر ناحقی جداسازی افراد تأکید دارند.
5)با اثرات قدرتی که با دانش و صلاحیت پیوند دارد مبارزه می کنند.
6)آن ها خشونت اقتصادی و ایدئولوژیک یک دولت را نفی می کنند و نظام تفتیش عقاید علمی و اداری را که هویت ما را تعیین می کند،نفی می کنند.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید .
ثبت محدود- ثبت تعاونی- تغییرات - ثبت شرکت –تغییرات خاص –تغییرات محدود – صورتجلسات – پلمپ دفاتر
کمترین هزینه و هدیه ویژه و فروشگاه اینترنتی طراحی سایت
آشنائی با مکتب نهادگرائي[1]
چكيده: با توجه به اهميت مکتب نهادگرائي در ميان مکاتب فعال اقتصاد کنوني و نوع نگرش و بينشي که اين مکتب به پديدههاي اقتصادي دارد، آشنائي با ادبيات نهادگرائي، ميتواند براي دانش پژوهان رشته اقتصاد، بسيار آموزنده باشد. اين مکتب با داشتن روششناسي تجربي و توسل به پژوهشهاي تجربي و استقرائي بجاي نگرش تحليلي و انتزاعي و با بررسي پديدههاي اقتصادي در چارچوب رويکرد تکاملي و داشتن مشي عمل گرايانه، سعي در تحليل نهادها به عنوان بستر و قالب انجام فعاليتهاي اقتصادي دارد. نوع نگاه متفاوت و جالب توجه اين مکتب به دولت، بنگاه اقتصادي، قوانين و مقررات، توسعه اقتصادي و ...، باعث گرديده است تحليلهاي اين مکتب، تمايز و تفاوت قابل ملاحظهاي نسبت به ساير گفتمانهاي رايج اقتصادي داشته باشد. جداي از اين، بين رشتهاي بودن اين مکتب و استفاده آزادانه آن از يافتههاي ساير علوم، خصوصاً حقوق، جامعهشناسي، مديريت و علومسياسي، سرآغازي براي حذف مرزهاي رشتههاي علوم انساني و رسيدن به نوعي جامعنگري در علوم انساني ميباشد. در اين جستار، ابتدا با بررسي مفهوم نهاد از تعاريف نهادگرايان جديد و قديم و معرفي نهادگرائي جديد و قديم و اصول تفکر نهادگرائي، به معرفي روششناسي نهادگرا و همچنين روش تحليلي اقتصاد و حقوق پرداخته خواهد شد و سرانجام به بيان نگرش اين مکتب به مفاهيم مهم اقتصادي مثل دولت، بنگاه اقتصادي، توسعه و مقررات و... پرداخته خواهد شد.
كليدواژهها: نهادگرائي ـ اقتصاد و حقوق ـ دولت ـ توسعه ـ بنگاه اقتصادي ـ روششناسي نهادگرا.
مقدمه
آشنائي با مکتب نهادگرائي به عنوان يکي از مکاتب مطرح و جديد در ادبيات اقتصادي، با توجه به نگاه متفاوت آن به اقتصاد و مفاهيم اقتصادي، ميتواند بسيار مفيد و آموزنده باشد. در خصوص اهميت اين مکتب، همين مقدار کافي است که بگوييم، آمريکائيها، آغاز تفکرات اساسي اقتصادي خود را به انديشههاي نهادگرايانه پيوند ميزنند. اين نگرش که از دهههاي پاياني قرن نوزدهم در آمريکا تولد يافت، پس از طي چندين دهه فترت، با تجديد ساختار دوباره و با ادبيات جديد ولي با استفاده از همان ايده اوليه، توانسته است جايگاه خوبي در ادبيات اقتصادي معاصر پيدا نموده و همچنين بر فضاي علمي بسياري از جوامع علمي و آکادميک حاکم گردد و جوايز نوبل متعددي را براي طرفدارانش به ارمغان بياورد. نهادگرائي، به خصوص نهادگرائي جديد، با روششناسي استقراءگرايانه و مشي تجربي و واقعگرايانه و با نگاه بين رشتهاي خصوصا اقتصاد و حقوق، سعي دارد پديدههاي اقتصادي را در قالب نهادها و عملکرد نهادي مورد بررسي قرار دهد. از ديگر ويژگيهاي برجسته اين مکتب جديد، توانائي انطباق و هماهنگي آن با ساير نگرشهاي مرسوم در علم اقتصاد، خصوصاً مکتب نئوکلاسيک و در جهت توضيح دهندگي بهتر پديدههاي اقتصادي ميباشد. در اين جستار، ابتدا با بررسي مفهوم نهاد از تعاريف نهادگرايان جديد و قديم و معرفي نهادگرائي جديد و قديم و اصول تفکر نهادگرائي، به معرفي روششناسي نهادگرا و همچنين روش تحليلي اقتصاد و حقوق پرداخته خواهد شد. پس از اين، به بيان نگرش اين مکتب به مفاهيم مهم اقتصادي مثل دولت، بنگاه اقتصادي، توسعه و مقررات و... ميپردازيم و نوع برخورد اين مکتب با پديدههاي مختلف اقتصادي بيان ميگردد و سرانجام به جمعبندي مقاله پرداخته ميشود.
1 - تعريف نهاد مطابق رويكرد نهادگرائي
در معرفي و شناخت نهاد، تعريف يكسان و اجماعي كه مورد توافق همه دانشمندان نهادگرا باشد، وجود ندارد و هر كس مطابق تفكر و سليقه خود به تعريف جداگانهاي از نهاد پرداخته است. به عنوان مثال كامونز نهاد را "هر گونه عمل دسته جمعي كه اعمال فردي را كنترل ميكند" مينامند (Steven G. Modema, pp. 418-453). دون پورت نهاد را به معناي "هرگونه تفكر پذيرفته شده يا عرف متداول جامعه و يا نوع تفكر مقبول و يا عادات [براي انجام امور]" بيان مينمايد (Steven G. Modema, pp. 418-453) . در ديگر تعاريف، نهاد " نظام سازمان يافته روابط اجتماعي است كه متضمن ارزشها و رويههاي عمومي معين است و نيازهاي معيني از جامعه را برآورده ميسازد" و يا "فرايندهايي است كه صورتهاي رسمي يا غيررسمي رفتار كارگزاران اقتصادي را شكل ميدهند و بر انديشهها و برنامههاي آنان تأثير ميگذارند" ذكر گرديده است (J. Campbell, 1997; p. self, 1993). داگلاس نورث از نهادگرايان برجسته و برنده جايزه نوبل، نهاد را اين گونه معرفي مينمايد: "نهادها قوانین بازي در جامعهاند يا به عبارتی سنجيدهتر قيودي هستند وضع شده از جانب نوع بشر كه روابط متقابل انسانها با يكديگر را شکل ميدهند [راهنمای كنش متقابل انسانها] و سبب نظاممند شدن انگيزههاي نهفته در مبادلات بشري ميگردند". بنابراين نهادها با ارائه ساختارهايي براي زندگی روزمره، عدم اطمينان را كاهش داده و تعيين كننده عملكرد اقتصادها در بلند مدت ميباشند (داگلاس سي نورث، 1377، صص 19-21).بنابراین نهادها ساختاری را فراهم ميآورند تا ابناء بشر در طي زمان و به كمك آنها نظم آفريده و تلاش نمايند تا بيثباتي در معاملات خود را كاهش دهند. پس از معرفي مفهوم نهاد در ادبيات نهادگرائي به بيان نهادگرائي قديم و جديد ميپردازيم.
2 - نهادگرائي و قرائتهاي قديم وجديد آن
همانطور كه بيان گرديد، نهادگرائي نوعي تجزيه و تحليل اقتصادي است كه نقش نهادهاي مختلف را در تبيين وقايع اقتصادي مورد تأكيد قرار ميدهد.مكتب نهادگرائي كه از ايالات متحده نشأت گرفته و هم اكنون هم تا حد زيادي در آنجا متمركز است و به نوعي تفكر آمريكايي به حساب ميآيد و آمريكاييها آغاز تفكرات اساسي اقتصادي در كشور خود را با نوعي انديشه نهادگرايانه پيوند ميزنند (يدالله دادگر، 1383، صص 35-36). اگر چه نهادگرائي اوليه در انتقاد به رويكرد فائق اقتصادي ظهور نمود و نهادگرايان اوليه از منتقدان جدي نئوكلاسيكها به حساب ميآمدند، اما نهادگرائي جديد تا حد زيادي نظريههاي خود را محدود به اجرايي و عملياتي شدن نموده و جنبه عمل گرايانهتري در تحليلهاي اقتصادي داشته و با مکتب نئوکلاسيک سازگارتر است.
اگر بخواهيم مكتب نهادگرائي را آنطور كه هست بشناسيم، بايستي شرايط ظهور و بروز اين مكتب (يعني زمان بين جنگهاي داخلي ايالات متحده تا جنگ جهاني اول) را مورد بررسي قرار دهيم. در اين زمان، شرايط زندگي نيروي كار در نتيجه كاركرد نامطلوب اقتصاد سرمايهداري وخيم بوده و فاصله فقير و غني و اختلافهاي درآمدي کاملا مشهود بوده است. ربا خواري و رانت جويي توسط دلالان مرسوم بوده و امنيت شغلي كارگران نامناسب گزارش شده است و شرايط اقتصادي به گونهاي بوده كه دولت براي سركوبي كارگران ناراضي از ارتش استفاده مينمود. در كنار اين مشكلات، ايجاد بنگاههاي بزرگ و انحصاري روز به روز وسيعتر ميگرديد (يدالله دادگر، 1383، صص 424-426). اوضاع مذكور، نگرش بسياري از اقتصاددانان را نسبت به كارايي تفكر اقتصادي نئوكلاسيك و نهاييگرايي نااميد ساخت. ظهور رويكرد نهادگرائي توسط اقتصاددانان جوان آمريكايي، در واقع انقلاب و طغياني بود عليه رويكرد نصگرايي كه با نگرش قياسي و استنتاجي خود مشغول بسط و تبليغ نگرش نئوكلاسيك در اقتصاد بود (Steven G. Modema, pp. 418-453).
به اعتقاد نهادگرايان، رويكرد نئوكلاسيك رفتار انسانها را در مدلهاي مرسوم خود بسيار ساده انگارانه در نظر گرفته است، درحالي كه در عالم واقع، انگيزههاي كنشگران اقتصادي بسيار پيچيدهتر و رجحانهايشان درونيتر از آن است كه در مدلهاي انتزاعي نئوكلاسيك فرض شود. به اعتقاد نهادگرايان، مدلهاي مکتب نئوکلاسيک داراي الگوهاي فرض شده است که در صورت تحقق کامل آنها، مکتب نئوکلاسيک به شکل کاملي توضيح دهنده رفتارهاي اقتصادي خواهد بود، ولي به عنوان مثال، در جامعهاي که هزينههاي مختلف مبادلاتي وجود دارد، نهادها اهميت يافته و بايستي آنها در تحليلهاي اقتصادي وارد نمود. البته بايستي خاطر نشان نمود رويكرد نهادگرائي هيچ گاه معتقد به براندازي و حذف مكتب نئوكلاسيك نبوده و فقط آن را در تحليل مسايل اقتصادي ناكافي ميداند (داگلاس سي نورث،1377، صص 32-37، صص 50-70؛ Steven G. Modema, pp. 418-453).
مکتب نهادگرائي، حوزه بررسي خود را بسيار فراتر از اقتصاد مرسوم در نظر گرفته و اقتصاد را تنها شامل بازار نميداند، بلكه بازار را نوعي نهاد تعريف ميكند كه خود متشكل از تعدادي نهادهاي فرعي است و با ساير مجموعههاي نهادي مثل فرهنگ، دولت، مقررات و ايدئولوژي و... ارتباط دارد. اصل اساسي تفكر نهادگرائي بر اين حقيقت استوار است كه بازار به تنهائي تضمين كننده توزيع و تخصيص بهينه منابع نمي باشد بلكه اين ساختار سازمان نهادي و قدرت در جامعه است كه تخصيص منابع را صورت ميدهد و يا بجاي اينكه قيمت و توزيع كالاها و خدمات را تابعي از نظام عرضه و تقاضا در يك بازار مفهومي صرف بداند، نظام عرضه و تقاضا را تابعي از ساختار قدرت، ثروت و نهادها ميداند.
بنابراين اقتصاد نهادي يك نظريه تحول اجتماعي يا كنترل اجتماعي است. نوعي جهتگيري فعال به سمت نهادهاي اجتماعي از طريق تمركز بر تأثير نهادها بر عملكرد اقتصادي و فرايندهاي تحول نهادي و يا به عبارت ديگر نوعي تمركز بر شكلگيري و كاركرد نهادها به عنوان علت و پيامد ساختار قدرت و رفتار اجتماعي شده افراد و گروهها و به عنوان شيوهاي است كه اقتصادها از طريق آن سازماندهي شده و كنترل ميشوند. اين نگرش به تقليد از مکتب سلف خود، يعني مكتب تاريخي آلمان معتقد است، واقعيتهاي اقتصادي ميبايد در لواي تاريخ آنها و از طريق روشهاي عملگرايانهاي همچون توصيف آماري، شيوه استقرايي و [در قالب يک کل منتظم] مورد مطالعه قرار بگيرند (محمد حسين تمدن جهرمي، 1383).
تعاريف و مطالبي كه تا اينجا بيان گرديد، بيشتر منعكس كننده نظريههاي نهادگريان قديمي ميباشد. نكتهاي كه حتي در تعاريف فوق هم مشهود است، كلي بودن و منتظم نبودن تعاريف نهادگرائي قديمي است كه هر خوانندهاي را بدون اينكه به هدف خاصي هدايت نمايد، درگير جملات كلي و متشتت مينمايد. اين اشكال، باعث گرديد، نهادگرائي جديد، با پيگيري همان ايده اوليه، يعني بررسي نقش نهادها در اقتصاد، ولي با تعاريف محدودتر و عملياتي تر در الگوهاي اقتصادي و در قالبهاي نزديك به نئوكلاسيك، تجديد ساختار نمايد (Peter Clein, 2000). اين نگرش تا آنجا پيش ميرود كه داگلاس نورث در مذمت نهادگرايان اوليه بيان ميدارد: "آنها ضد نظريه بودند." نهادگريان قديمي چيزي ندارند جز مشتي از مشاهدات كه اين مشاهدات يا بايستي با يك نظريه سازماندهي شود و يا بايد نصيب آتش گردد (علي نصيري اقدم،1384). نهادگرائي جديد با تاكيد محدودتر و ضابطهمندتر بر شعار اوليه نهادگرائي، بيشتر به بررسي رابطه حقوق و اقتصاد و بررسي نظام حقوقي، به عنوان نهادي كه شكل دهنده بستر و نحوه انجام فعاليتهاي اقتصادي است، تاكيد ميورزد. ايشان معتقدند جامعه بوسيله نظامهاي پيچيده حقوقي كه حقوق مالكيت را تعريف و طراحي مينمايد، اداره و كنترل ميشود و بر تخصيص منابع تأثير ميگذارد (Peter Clein, 2000). به طور خلاصه بايستي گفت نهادگرائي جديد، در واقع نوع تكامل يافتهاي از نهادگرائي اوليه است كه به همراه تولد و سنتز رشته جديدي بنام "اقتصاد و حقوق" در دانشگاه شيكاگو عينيت يافته و به نوبه خود به شاخههاي مختلفي تحت عنوان نگرش تكاملي و قراردادطلبانه و... تقسيم شده است (يدالله دادگر، 1383، صص 424-426). اين مکتب در علوم مختلف با تركيب نمودن اقتصاد، حقوق، تئوري سازمان، علوم سياسي، روانشناسي و جامعهشناسي، و در جهت درك نهادهاي سياسي اقتصادي و اجتماعي، توليد طيف وسيعي از نظريهها و عقايد را نموده است، اين مكتب جديد، كاملاً بين رشتهاي عمل نموده و آزادانه در دريافت مطالب از ساير علوم و استفاده از آنها در تئوري پردازيهاي خود استفاده مينمايد (يدالله دادگر، 1383، صص 424-426). ولي در هر حال بايستي تصريح نمود تم و زبان اصلي اين مکتب، اقتصاد است. همانطور كه بيان گرديد، کلي بودن و قرائت پذيري مولفههاي اصلي نهادگرائي، باعث گرديده است تا طيف وسيعي از عقايد و نظريهها در آن جاي گيرد، تا آنجا كه بطور مثال نهادگراي جديد اروپايي اعتقاداتي بسيار نزديک به نئوماركسيستها دارد (يدالله دادگر، 1383، صص 424-426). و نهادگرائي جديد آمريكايي بيشتر متمايل به نئوكلاسيك و در جهت پر كردن خلاهاي نهادي موجود در اقتصاد خرد نئوكلاسيك حركت مينمايد (علي نصيري اقدم، 1384). به عقيده نهادگرايان جديد آمريکايي، نهاد يك كالاي كمياب بوده و مثل ساير كالاها، تحليلهاي خرد اقتصادي در مورد آن مصداق دارد. اين رويكرد نهادگرايانه، بيشتر حساب مدار، بوده و بر نظامهاي حقوقي و همچنين هزينه مبادله تاكيد فراوان دارد (يدالله دادگر، 1384).
در حال حاضر رويكرد نهادگرائي جديد، با سرعت زياد در كشورهاي پيشرفته و بويژه در آمريكا در حال گسترش ميباشد. نهادگرايان جديد، خواهان افزايش حضور مؤثر دولت جهت شكل دهي و حمايت از نهادهاي اجتماعي و اقتصادي ميباشند (Kerkmeester Heico, 1999, pp. 383-395). اگر چه نمي توان تمام تحولات نهادي صورت گرفته در مکاتب مختلف علم اقتصاد متعارف را به نهادگرائي نسبت داد و آن را جايگزين نظام سرمايهداري دانست، ولي ميتوان به صراحت ادعا نمود اين مکتب، تأثيرهاي زيادي را بر ديگر مکاتب اقتصادي داشته و خواهد داشت.
پس از ذكر اين مسائل هم اكنون نوبت به بيان اصول تفكر و عقايد نهادگرايان در مورد پديدههاي اقتصادي ميپردازيم.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید