چکيده: نظريه روشي براي مشاهده،درک و پيش بيني پيچيدگيهاي رفتارهاي انساني در چارچوب سازماني است. نظريه براي مديران نه به عنوان يک هدف ،بلکه به عنوان يک ابزار،چارچوب،نقشه و راهنماي ضروري براي تحقيق و عمل به شمار مي رود.داشتن رويکرد نظري براي مواجهه با متغير هاي متعدد سازماني و مديريتي يکي از چالشهاي اساسي مديران در قرن جديد است که در اين راه نظريه مي تواند نقش موثري براي افزايش ميزان اثربخشي و کارايي مديران ايفا کند.نظريه ها به عنوان ابزار به فعاليت مدير جهت داده و موجب توسعه مدل هاي ذهني وي مي شود. استفاده مناسب از نظريه ها ،راههاي جديدوموثري را براي تحليل موقعيتهاي پيچيده سازماني و مديريتي به روي مديران مي گشايد. بنابراين، ايجاد اصطلاحات و واژه هاي مشترک در حوزه مديريت براي ايجاد يک زبان حرفه اي مشترک و خلق يک تصوير بزرگ از سازمان و مديريت ضروري است.
مقدمه
همه ما در طول زندگي براي پاسخ به برخي پرسشهاي پيرامون چرايي وچگونگي برخي پديده ها ي اطرافمان، فعاليتهاي فکري را ترتيب مي دهيم که به طور آگاهانه يا ناآگاهانه ريشه در نظريه ها دارد . براي پاسخ به اين پرسش که چرا يک فرد خاص در يک موقعيت ويژه رفتارخاصي را از خود نشان مي دهد ونيز براي پيش بيني رفتارهاي افراد ، نيازمند نظريه ها هستيم.
نظريه ها به ما کمک مي کنند تا مشکلات و مسائل خاص خود وديگران را در ساختار و چارچوب خاصي درک کنيم . نظريه ها راهنمايي براي فعاليتهاي مختلف مديران است که مي توان از آن به عنوان ابزاري براي تبيين وتوجيه اقدامات و فعاليتهاي مختلف بهره جست .
نظريه روشي براي توجيه وقابل درک کردن يک موقعيت نگران کننده است که به ما امکان مي دهد منبع وذخيره عادات خود را به طور کار آمدتر به اجرا در آوريم .نظريه موجب ايجاد يک زبان مشترک (common language) براي درک بهتر نقشها در جامعه است که ما در آن زندگي مي کنيم .فهم اينکه چه چيزي اتفاق مي افتد و چرا آن پديده رخ مي دهد در سايه درک کاربرد نظريه مقدور است .
مفهوم تئوري
کر لينگر، نظريه را مجموعه اي از ساختارها (مفاهيم) ، تعاريف وقضاياي مرتبط به هم ميداند که با مشخص نمودن روابط بين متغيرها ، بــه منظور توضيح وپيش بيني پديدهها، تصوير منظمي از آنان را ارائه ميکند.
نظريه فقط نظريه پردازي ايده آليستي وعقل سليم نيست ،بلکه چون واقعيتها خود سخن نمي گويند ،پس بايد يک چهارچوب تجربي قابل بررسي براي معني دادن به واقعيتهاي آن داشته باشيم .نظريه روشي براي درک يا مشاهده واقعيتهاست که به دنياي مجهول يا مبهم اطراف، معني مي دهد. نظريه نه به عنوان يک هدف ، بلکه به عنوان يک نقشه يا راهنماي ضروري براي مديران در عرصه تحقيق و عمل مطرح است.
نظريه اطلاعات جمع آوري شده در حوزه مديريت را خلاصه وسازماندهي کرده وبراي حوادث مشاهده شده ، تبيين هاي مناسب را از طريق تعيين روابط بين متغيرها ، فراهم مي سازد .
تحليل رويداد ها ومشکلات متعدد وداشتن يک مبنا يا چهارچوب فکري براي مشکل گشايي وتصميم گيري از طريق نظريه امکان پذيراست.
نظريه «نگرشي منظم ، سنجيده وعقلايي از موقعيت فراهم مي سازد ودرگزينش اصول مديريت، راهنماي افراد است. » (Joseph Bradly2004 ) . نظريه معرف واقعيت بوده ولي عين واقعيت نيست وابزاري است براي تبيــين آنچه هست ، نه آنچه بايد باشد . نظريهها سکويي براي مشاهده، درک و پيش بيني پيچيدگيهاي رفتارهاي انساني است (Roger & Haines,2000 ).
نظريه همانند نقشه يا الگوهايي است که برحسب اوضاع واحوال سازماني مي تواند راهحلهايي را براي حل مشکلات سازماني تجويز کنند ( رحمان سرشت ، 1379 ).نقش نظريه ها به عنوان يک ابزار در مديريت بيشتر به خاطر دسته بندي اصول وآگاهي مهم ومناسب مديريتي ونيز آشکار کردن محدوديت ومشکلات دروني سازمان است .
نياز مديران به نظريه ها
برخي مديران در سايه بي اعتمادي وناباوريهاي شان به نظريه، معتقدند که واقعيتها ونظريه ها دو چيز کاملا متفاوت ودرواقع متضاد هم هستند .اين افراد اعتقادشان بر اين است که واقعيتها حقيقي وواقعي بوده ولي نظريه ها ، يک نظريه پردازي غير واقعي بيش نيست . در حالي که مديريت به عنوان يکي از شاخه هاي علوم رفتاري ، براي تشريح ،توضيح وتبيين رفتارهاي مختلف افراد در نقشها وسطوح مختلف سازماني نياز مند بهره گيري از نظريههاست (Pamela A.Brade2000).
نظريه ها براي مديران روش تفکري منسجم در مورد رويدادها فراهم مي سازند .مديريت به عنوان هنر وعلم کاربرد دانش در مشکلات اداري وسازماني ، نياز مند استفاده از نظريه هاي مناسب براي درک عميق تر مشکلات روزمره مديريت وسازمان به منظور ارائه را ه حلهاي علمي براي رفع آنها ست. مدير با توسل به نظريه هاي مناسب مي تواند ريشه مشکلات راشناسايي وفرضيه هايي را براي عملي پيشنهاد کند.نظريه به عنوان فرايندي روشمند مي تواند تحليل موفقيتها و شکستهاي برنامههاي مختلف را ارائه کرده ومدير را از روش « آزمون وخطا » باز دارد (Roger, Girad& victory2000). مدير براي توجيه نوع وميزان مداخلات خود در فعاليتهاي مختلف مديريتي وسازماني نيازمند ، استفاده از نظريه به عنوان يک ساخت نمادين است .
به کار بستن نظريهها توسط مديران موجب توسعه مدلهاي ذهني ميشود که اين فرايند خود موجب افزايش اثر بخشي مداخلات مدير در امور مختلف و نيز فهم و درک مناسب رفتارهاي مختلف و علل آن ميشود.
استفاده از نظريهها موجب ايجاد يک تصوير بزرگ ميشود که تبيين کننده و نشان دهنده مسائل، ابعاد و مشکلات مديريتي و سازماني در قالب جامع آن براي مديران است.
امروزه مديريت يکي از حوزههاي در حال پيشرفتي است که به طرز فزايندهاي متکي به رشد بنيادهاي تئوريک است. تحقيقات نظريهمدار ميتواند اساس و تکيه گاه موثري براي پيشرفت و بهبود «عمل مديريتي» فراهم سازد، بنابراين براي پيشرفت در عمل مديريت، نيازمند توسعه نظريه و کاربرد مناسب آن هستيم.
زماني ميتوان شاهد حرفهاي شدن مدير در عمل و فعاليت حرفهاي اش بود که تحقيقات علمي و بنيانهاي نظري از اين جريان حرفهاي شدن حمايت کنند
(Roger& Haines, 2000). وجود نظريه هاي عملي در کنار نظريه هاي شخصي و ضمني مديران ميتواند باعث افزايش کارايي مديران در مهارتهاي مختلف فني،انساني و ادراکي شود.
نظريه با ايجاد يک سيستم توصيفي موجب ارتباط اطلاعات مختلف و پراکنده به يکديگر شده و با پيريزي يک شالوده محکم ميتواند نسبت به بياعتمادي مديران نسبت به کاربرد عملي نظريه پاسخي مناسب بدهد.مديران در مواجهه با کار مديريتي در سطوح مختلف سازماني با واقعيتها، مشکلات و مسائل پيچيدگيهاي مختلفي مواجه هستند که تنها يک چارچوب قوي ميتواند به واقعيتهاي مورد نياز معنا بدهد.بنابراين مديران نيازمند نظريه ها به عنوان کليدي براي بازکردن قفلهاي مشکلات و مسائل سازمان هستند (قورچيان وجعفري، 1384).
حرکت مديران از تئوري به عمل
در برخي موارد انواع فعاليتها، اقدامات و تصميمگيريهاي مديران دچار نوعي عمل زدگي ناشي از تفکر تئوريک ضعيف و ناقص است.عمل مطلوب هر مديري در سطوح مختلف سازماني مبتني بر نظريه است. ولي خيلي از مديران در مورد پيوند دادن نظريه به عمل با اشکال مواجه هستند وشايد يکي از دلايل اساسي چنين مشکلاتي اين باشد که خيلي از کتابها و مقالات در زمينههاي مديريت به «نظريه» يا «عمل» يا اصول و فرايندهاي مديريت تأکيد دارند تا به نوعي نظريه و عمل با همديگر . تلفيق نظريه و عمل در حوزة مديريت يک آرمان قديمي است که تا کنون در خيلي از موارد محقق نشده است.مشکل برگرداندن نظريه به عمل توسط مديران درمهارتهاي سه گانه (فني، انساني و ادراکي) مديريت و نيز در سطوح مختلف سازماني همچنان پابرجاست.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید .
مهمترين نظريههاي ارائه شده در زمينة رقابتپذيري است که در آن عوامل مختلف موثر بر رقابت پذيري دسته بندي و تفسير شده است. علاوه بر اين، برخي از انتقادات مطرح شده دربارة اين مدل نيز موردتوجه قرار گرفته است.
مقدمه
فرايند جهاني شدن، به وجود آمدن سازمان تجارت جهاني و يکپارچگي بازارهاي جهاني، پيشرفتهاي سريع و بنيادين تکنولوژيک، پيشرفت هاي جديد در زمينه فناوري اطلاعات، افزايش تغييرات سريع در الگوهاي مصرف و تقاضا، تبيين کنترل هاي آلودگي محيط زيست و حفظ منابع انرژي، کمبود منابع و هزينههاي بالاي آنها، چالشهايي هستند که بنگاهها و صنايع مختلف در عرصة تجارت و فعاليتهاي اقتصادي با آن روبرو هستند و ادامة حيات آنها، منوط به تصميم گيري درست و به¬موقع در برابر اين تغييرات است. در اين ميان، فرايند جهاني شدن و گسترش بازارهاي مصرف و نيز افزايش تعداد رقبا و شدت رقابت، باعث اهميت بخشيدن به مفاهيمي مانند رقابتپذيري شده است.اين امر موجب گرديده تا بنگاهها، صنايع و کشورهاي مختلف در جهت ارتقاي رقابتپذيري خود به شناسايي عوامل مؤثر بر رقابتپذيري و تقويت آنها تلاش کنند. بسياري از محققان جهت توجيه و تفسير رقابتپذيري و عوامل مؤثر بر آن، نظريه و مدلهايي را عرضه داشته اند و عوامل مؤثر بر رقابتپذيري را دسته بندي کرده و در قالب مدل هايي ارائه کرده اند. اين نظريهها و مدلها نيز از تنوع نسبتا زيادي برخوردارند. اما در اين ميان مدل الماسگون مايکل پورتر از اهميت و جايگاه ويژهاي برخوردار است. لذا در اين مقاله پس از بيان مفاهيم اولية رقابتپذيري به معرفي اين مدل پرداخته شده است.
زقابت پذیری
مفهوم رقابتپذيري
مطالعه نظريات صاحب نظران و پژوهشگران مختلف نشان ميدهد که از رقابتپذيري تعريف و تعبير واحدي وجود ندارد. اما به طور کلي ميتوان رقابتپذيري را قابليتها و توانمنديهايي دانست که يک کسب و کار، صنعت، منطقه، کشور دارا هستند و ميتوانند آنها را حفظ کنند تا در عرصة رقابت بينالمللي نرخ بازگشت بالايي را در فاکتورهاي توليد ايجاد کرده و نيروي انساني خود را در وضعيت نسبتاً بالايي قرار دهند. به عبارت ديگر، رقابتپذيري توانايي افزايش سهم بازار، سوددهي، رشد ارزش افزوده و ماندن در صحنه رقابت عادلانه و بين المللي براي يک دوره طولاني است.
رقابتپذيري در اثر ترکيبي از داراييها و فرايندها به وجود ميآيد. داراييها يا به صورت موهبتي است (مثل منابع طبيعي) و يا ساخته شده به¬وسيلة انسان است (مثل زير ساختها) و فرايندها که داراييها را به منافع اقتصادي حاصل از فروش به مشتريان تبديل ميکند و در نهايت موجب ايجاد رقابتپذيري ميگردند. اين مطالب را مي توان به صورتي که در شکل (1) نشان داده شده به صورت فرمول رقابت پذيري جهاني نشان داد.
در بررسي رقابتپذيري ميتوان از زاوية ديگري نيز به مسئله نگريست و آن منابع ايجاد رقابتپذيري است. منابع ايجاد رقابتپذيري را ميتوان در سه دستة فناوري، سازمان و نيروي انساني تقسيمبندي کرد. مزيت رقابتي حاصل از نيروي انساني دوام و پايداري بيشتري نسبت به ساير مزيتهاي رقابتي دارند و مدت زمان بيشتري لازم است تا رقبا بتوانند اين مزيتهاي رقابتي را تقليد کنند.
مدل الماس پورتر
مايکل پورتر از استادان دانشکدة بازرگاني دانشگاه هاروارد يکي از محققان فعال در زمينه مطالعات رقابتپذيري است. وي در سال 1980 کتاب «استراتژي رقابتي»، در سال 1985 کتاب «مزيت رقابتي» را به رشته تحرير در آورده است. همچنين در سال 1990 کتاب «مزيت رقابتي ملتها» را عرضه داشت که در آن مدل «الماس» (DIAMOND MODEL) در رقابتپذيري معرفي شده است. پورتر در اين مدل همانگونه که در شکل(2) نيز مشخص شده است، رقابتپذيري را حاصل تعامل و
برهمکنش چهار عامل اصلي ميداند:
1- فاکتورهاي دروني؛ 2- شرايط تقاضاي داخلي؛ 3- صنايع مرتبط و حمايت کننده؛ 4 - استراتژي، ساختار و رقابت.
به اعتقاد «پورتر»، اين فاکتورهاي چهارگانه به صورت متقابل بر يکديگر تاثير دارند و تغييرات در هر کدام از آنها ميتواند بر شرايط بقيه فاکتورها مؤثر باشد[5]. علاوه بر آن، دو عامل بيروني دولت و اتفاقات پيشبيني نشده نيز بر عوامل چهارگانه تأثير غير مستقيم دارند و از طريق تاثير بر آنها ميتوانند در رقابتپذيري نيز تاثير گذار باشند.
الف - فاکتورهاي دروني: مجموعهاي از عوامل مؤثر در توليد کالا يا خدمات، مانند مواد اوليه، کيفيت و ميزان دسترسي به آن، نيروي انساني بدون مهارت و يا ماهر
و آموزش ديده، بهره¬وري و خلاقيت و نوآوري نيروي انساني، زير ساختها، مسائل تکنولوژيک، ميزان سرمايه و دسترسي به آن، توانمنديها و قابليتهاي مديريتي و ... که براي رقابت در عرصه بازارهاي رقابتي ضروري است، فاکتورهاي دروني را تشکيل ميدهند. جدول (1) يک دسته بندي از فاکتورهاي دروني را نشان ميدهد.
پورتر فاکتورهاي دروني را در دو دسته تقسيم بندي ميکند[5]:
-فاکتورهاي عمومي شامل مواردي مانند مواد اوليه، انرژي، نيروي انساني بدون مهارت خاص.
-فاکتورهاي تخصصي شامل مواردي مانند نيروي انساني ماهر و متخصص، دانش فني پيشرفته و فناوري پيشرفته.
فاکتورهاي تخصصي در مقايسه با فاکتورهاي عمومي مزيت رقابتي پايدارتري را ايجاد مي کند (جدول شماره يک).
ب- شرايط تقاضاي داخلي: شرايط تقاضاي داخلي ماهيت و چگونگي تقاضا را در بازارهاي داخلي براي محصولات يک صنعت مشخص ميکند. اندازه و رشد تقاضا در رقابتپذيري صنايع تاثير بسزايي دارد. پورتر معتقد است که وجود بازار داخلي بزرگ و در حال رشد موجب تشويق سرمايه گذاران براي توسعه فناوري و بهبود بهرهوري گرديده و اين مسئله به عنوان مزيت رقابتي براي آن ملت محسوب ميگردد. در مقابل، بازارهاي داخلي کوچک که داراي رشد پاييني هستند شرکتها و صنايع را به دنبال فرصتهاي صادراتي ميکشاند[7]. تقاضاي داخلي داراي دو جنبه کمي و کيفي بازار است. اندازه تقاضاي داخلي حداقل مقياس اقتصادي فعاليتهاي بنگاههاي داخلي را تعيين کرده و آنها را قادر مي سازد تا از يک تقاضاي پايدار برخوردار گردند. اما بايد توجه داشت که منافع اصلي تقاضاي داخلي در رقابتپذيري از ديدگاه کيفي است. انتظارات مشتريان از کيفيت محصولات و خدمات ميتواند انگيزهاي براي افزايش قدرت رقابتپذيري يک کسب و کار گردد [1] و به عنوان محرکي قدرتمند در جهت توسعه و ارتقاي رقابتپذيري بنگاهها و حتي از ديد کلان رقابتپذيري کشورها گردد.
ج- صنايع مرتبط و حمايت کننده: صنايع مرتبط و حمايت کننده مي تواند شامل تأمين کنندگان مواد اوليه يا تجهيزات و ابزارآلات، توزيع کنندگان و فروشندگان، سيستمهاي توزيع محصول، موسسات تحقيقاتي، سرويسهاي مالي مانند بانکها و بورس اوراق بهادار، سيستمهاي حمل و نقل، دانشگاهها، مراکز و مؤسسات تحقيقاتي و صنايعي باشد که از يک نوع فناوري، مواد اوليه و امکانات آزمايشگاهي استفاده ميکنند. ارتباط و همکاري با اين صنايع و مراکز در توسعه سطح محصولات و خدمات و بهبود آنها و در نهايت ارتقاي رقابتپذيري مؤثر است.
د- استراتژي، ساختار و رقابت: شرايطي که طبيعت و جوهره رقابت را در سطح کلان اجتماع تحت کنترل دارد و همچنين راه و روشي که بنگاهها و سازمانها تأسيس، سازماندهي و مديريت ميشوند بر رقابتپذيري تأثير بسزايي دارد. بنابراين، ساختار و استراتژيهايي که براي مديريت و راهبري يک بنگاه يا صنعت تدوين و اجرا ميگردد، تاثيري مستقيم بر عملکرد و رقابتپذيري آن دارد. پورتر به منظور ايجاد مزيتهاي رقابتي، استراتژيهاي عمومي را پيشنهاد مي کند. بر اساس اين استراتژيها يک کسب و کار از دو راه ميتواند براي خود مزيت رقابتي ايجاد کرده و موقعيت رقابتي خود را بهبود ببخشد:
- ارائه کالا و يا خدمات با هزينة کمتر (مزيت هزينهاي)؛
- ارائه کالا و خدمات متنوع با ويژگيهاي متمايز (مزيت تمايز).
هر يک از اين استراتژيها ميتواند توسط بنگاهها اعمال گردد و يا تنها بخشي از آن را پوشش دهند. هر يک از اين استراتژيها موقعيت رقابتي خاصي را براي بنگاه ايجاد ميکند.
علاوه بر اين، پورتر ماهيت و ميزان رقابت در هر محيط صنعتي را به مجموعهاي از پنج نيروي مختلف که در شکل(3) مشخص شده¬اند، وابسته ميداند و معتقد است که با افزايش تعداد رقبا و شدت يافتن رقابت بين اين نيروهاي پنج گانه، رقابتپذيري کل صنعت و به تبع آن کل کشور افزايش خواهد يافت. دليل اين مسئله را ميتوان در تلاش متقابل رقبا براي افزايش کيفيت و يا کاهش هزينههاي محصولات و يا خدمات براي کسب رضايت مشتريان دانست که در نهايت موجب افزايش سطح استانداردهاي زندگي و رضايت¬مندي بيشتر در مشتريان خواهد شد.
ه – دولت: دولت به عنوان يک نيروي عمده، همواره در رقابتپذيري مؤثر است و با مداخله خود در امور مختلف سياسي، اقتصادي و اجتماعي و اعمال قوانين و مقررات بر رقابتپذيري تأثير مثبت و حتي منفي داشته است. سياستهاي پولي، مالي و بازرگاني و قوانين مالياتي، سياستهاي حمايتي، سياستهاي اداري و تشکيلاتي، قوانين مربوط به صادرات و واردات، نرخ ارز، حجم پول و نرخ بهره، تورم، هزينههاي دولت و تصميمگيريهاي ديگر در سطح اقتصاد خرد و کلان، توافقهاي رسمي و غير رسمي مقامات سياسي، برقراري يا توسعه روابط سياسي تجاري و يا قطع روابط اقتصادي- تجاري با سايرکشورها از جمله بارزترين عوامل تأثير گذار بر رقابتپذيري بنگاهها، صنايع و کشورها هستند که به طور مستقيم با دولتها درارتباطند.
و- اتفاقات پيشبيني نشده: اتفاقات پيشبيني نشده حوادث و مسائلي هستند که بر رقابتپذيري تأثير- مثبت و يا منفي- داشته ولي به صورت تصادفي و خارج از کنترل بنگاهها، صنايع و حتي دولتها رخ ميدهند. حوادث غير مترقبه، جنگ، تحريمهاي اقتصادي، شوکهاي نفتي، بحرانهاي اقتصادي- سياسي و يا نوآوريهاي عميق تکنولوژيک نمونه¬اي از اتفاقات پيشبيني نشده هستند.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید .
بر پایه دیدگاه کانت، تجربه ترکیب پیچیدهای از ادراکات حسی و ساماندهی و گزینش مفهومی است. مواد و محتوای دانش از مشاهده و تجربه بدست میآید؛ اما بایستی در قالب مفهوم ریخته شود تا به معرفت (علمی) مبدل شود. از نظر کانت، مشاهده حسی صرفا «ادراک حسی» را تدارک میبیند، در حالی که برای داشتن معرفت (علمی) باید در قالب مفهوم و از طریق مفهوم اندیشید. مفاهیم پیشینی و استعلایی پیش از مشاهده وارد فرایند ادراک میشوند. مفاهیم پسینی/ تجربی، هسته و بنیاد کار علمی را تشکیل میدهند.
بنا بر نظر کانت، معرفت علمی و عقل سلیم و هر شیئی که قادر به شناخت آنیم، بر خلاف نظر تجربهگرایان، نتیجه انعکاس بلاواسطه ادراک در ذهن بشری نیست؛ بلکه قوه فاهمه مجهز به مقولات دوازدهگانه این ماده خام را شکل یا صورت میبخشد.[1] بدین سان، کانت نظریه رئالیسم معرفتشناختی که معرفت (علمی) را نتیجه انعکاس بلاواسطه ادراک در ذهن بشری میداند، رد میکند و ایدهالیسم معرفشناختی را تاسیس میکند؛ لذا ذهن ما آیینهای نیست که واقعیت را باز بتابد. در همین زمینه، آدورنو در نقد تجربهگرایی پوزیتیویستی چنین میگوید: «این خرافه است که پژوهش باید با لوح سفید آغاز شود و دادهها بدون هیچ طرح از پیش اندیشیدهای، روی آن جمع شود و سپس به صورت نوعی الگو درآید.»[2]
بدین ترتیب، کانت با انقلاب کپرنیکی خود میگوید که «عقل، قوانین خود را از طبیعت استخراج نمیکند؛ بلکه آنها را بر طبیعت تحمیل میکند». یعنی عقل با هضم کردن دادههای حسی، فعالانه نظم و قوانین عقل خود را بر طبیعت تحمیل میکند.[3]
پروبلماتیک وبری
1. اگر علمی بودن معادل «عینیت» نتایج آن است، وجود «حقایق دارای اعتبار عینی» در علوم فرهنگی و علوم اجتماعی چیست؟[4]
2. وظیفه علوم فرهنگی و علوم اجتماعی به منزله علوم تجربی، چیست؟[5]
پاسخ وبر به مسئله عینیت
به باور تجربهگرایان، عینیت علمی به معنی تفکیک صریح گزارههای آزمونپذیر واقعی از داوریهای ارزشی (ذهنی) است. بینش اصلی دیدگاه تجربهگرایانه این است که علم نباید راجع به این باشد که ما دوست داریم جهان چگونه باشد.[6] تامل بر این تز را با استناد به نظریه و بینش وبر در کتاب «روششناسی علوم اجتماعی» و سخنرانی تاریخی و تاثیرگذار او با عنوان «علم به مثابه حرفه»، انجام میدهیم:
وبر بسیار تاکید دارد که دانشگاه و کلاس درس، محل بحث و استدلال جدلی بر سر ارزشهای غایی، مسائل سیاسی و مسائل آرمانی نیست و این کار باید از طریق مطبوعات، گردهماییها، انجمنها و هر راه دیگری که برای همهی شهروندان باز است، انجام شود.[7]
از نظر وبر، دانشگاه نباید محل ایفای نقش عام پرورش انسانها و القای نگرشهای سیاسی، اخلاقی، زیباشناختی، فرهنگی و غیره باشد. دانشگاه و استاد، صرفاً باید به پرورش «تخصص» و «صداقت فکری» مشغول باشند. لازم به ذکر است، وبر خود واقف بود که این نظر وی، نوعی قضاوت ارزشی است و به لحاظ علمی و تجربی نمیتوان از این ایده ارزشگذار دفاع نمود. از نظر وبر، دانشجویان به جای آنکه دنبال رهبر (اخلاقی یا سیاسی) باشند، بایستی به دنبال معلم (عالم متخصص و علمی) باشند.[8]
وبر مقاله «معنای بیطرفی اخلاقی در جامعهشناسی و اقتصاد» را با این گزاره آغاز میکند که به طور منطقی، باید میان قضاوتهای ارزشی عملی جانبدارانه و تحلیل علمی (تجربی) مبتنی بر واقعیات فرق نهاد. اما وبر در تمام مقاله «عینیت در علوم اجتماعی و سیاست اجتماعی» تذکر میدهد که منظور از تحلیل علمی (تجربی) غیر ارزشداورانه، بیتفاوتی اخلاقی نیست. بیتفاوتی اخلاقی با بیطرفی اخلاقی فرق دارد و مفهوم عینیت، تعبیر دومی را مدنظر دارد. وبر در این زمینه این طور مینویسد: «ما هرگز مخالفتی با بیان روشن و حد و مرزدار آرمانهای شخصی در بحث نداریم. ایستار بیتفاوتی اخلاقی، هیچ ربطی به عینیت ندارد.»[9]
به علاوه، عینیت در نظر وبر، بدین معناست که «فرم» و «منطق» استدلال محقق تجربی و در واقع، «روشمندی» پژوهش، مهم است. برای مثال، وبر در مطالعه خود در باب تحولات مسیحیت در اروپا و پیامدهای اجتماعی پیشبینی نشده آن در مدرنیته غربی، به جای ارزشگذاری و داوری در باب خوبی یا بدی این تحولات، سعی دارد پیوند میان اخلاق پروتستانتیسم و روح سرمایهداری را نشان دهد. احتمال دارد که یک فرد ایرانی، آموزههای فرقههای مسیحی را به درستی درک نکند. اما وبر بیان میکند که این مسئله چندان مهمی نیست. «روش علمی» به معنای درک «محتوای» یک آموزه نیست؛ بلکه عینیت و روشمندی به این معناست که «فرم» و منطق تحقیق برای مخاطب ایرانی، تحقیق قابل قبول و قابل فهم باشد. به طوری که خواننده ایرانی بتواند نحوه استدلال و پژوهش را دنبال کند و لزومی ندارد که یافتههای محقق آلمانی را تایید کند.[10]
وبر میان ارزشهای فرهنگی متغیر و احکام اخلاقی (صوری کانتی) مطلقا معتبر، فرق مینهد و بدین ترتیب خود را از دام نسبیگرایی میرهاند.
وبر در نقد ذاتگرایی میگوید که تلقی نمودن عینیت با ذاتگرایی در موضوع انتخاب، غلط است. او میگوید: ویژگی اقتصادی- اجتماعی یک واقعه، چیزی نیست که «به طور عینی» متعلق بدان باشد؛ بلکه جهتگیری علاقههای شناختی ما آن را تعریف میکند. در همین راستا، در بسط تفکر مارکسیستی از «واقعیت اقتصادی»، واقعیت «مربوط به اقتصاد» و واقعیت «مشروط به اقتصاد»، سخن میگوید.
بنا بر آنچه از زبان وبر گفته شد، معلوم میگردد که تحلیل علمی مطلقا «عینی» از فرهنگ و پدیدههای اجتماعی وجود ندارد؛ تحلیل بر اساس ارزشهای محقق که عمومیت و اهمیت فرهنگی دارد، برگزیده میشود و گریزی از برش بخشی از واقعیت، بر اساس اهمیت فرهنگی آن نیستیم. این بدین معنا نیست که که جامعهشناس به طور خنثی و بیتفاوت به سمت واقعیت میرود.[11] از این رو، شناخت واقعیت فرهنگی، فقط با داشتن دیدگاههای خاص میسر است و این عنصر «شخصی» در کار علمی است.[12]
وبر خاطر نشان میسازد که مسئله «رهایی» یک علم مفروض از قید قضاوتهای ارزشی، به عبارت دیگر، معنا و اعتبار این اصل منطقی، به هیچ وجه با این سوال یکسان نیست که آیا استادان به هنگام تدریس میبایست قضاوتهای ارزشی مورد قبول خود را که برگرفته از اصول اخلاقی، آرمانهای فرهنگی یا بینشهای فلسفیاند، بیان کنند یا نه.[13] وبر اگر چه خود تاکید دارد که چگونگی رفتار استاد، نوعی قضاوت ارزشی است. با این همه، نظر خود را بیان میدارد:
استاد در کلاس درس با حفظ خویشتنداری، جدیت آرام، واقعپردازی و اندیشمندی خونسردانه وظایف متناسب با کلاس را انجام دهد، که عبارتند از: 1- تشخیص دقیق واقعیات، حتی اگر به مذاق شخصی بعضی خوش نیاید و تمییز دادن این واقعیات از ارزیابیهای خودشان 2- پیروی از وظیفه و سرکوب تمایل ارائه سلایق شخصی یا احساسات غیرضروری دیگر 3- تربیت انسان متخصص و پرورش صداقت فکری.[14]
پیشه و رسالت دانشمندی
وبر معتقد است که نقش و حوزههای دانشمندی (علوم اجتماعی)، سیاستمداری (سیاست اجتماعی) و فلسفه (حوزه اخلاق، زیباییشناختی و تولید معنا)، سه چیز متفاوت و متمایز است. البته هر فرد میتواند به هر سه بپردازد، اما به لحاظ اصول منطقی هیچ یک از دیگری ناشی نمیشود و معیارهای اعتبار، قضاوت و ارزیابی در سه حوزه با هم یکی نیست. وبر در این زمینه، چنین مینویسد:
«رشتههای فلسفی میتوانند معنای ارزیابیها، یعنی ساختار غایی و معنادار و پیامدهای معنادار آنها را روشن کنند. یا به عبارت دیگر، جایگاه این ارزیابیها را در میان دیگر ارزیابیهای غایی ممکن نشان بدهند. اما علوم اجتماعی که قطعاً از علوم تجربی است، هرگز نمیتواند فرد را از مساله تصمیمگیری و انتخاب ارزشهای خود برهاند و بنابراین هرگز نباید نقشی بازی کند که تصور شود چنین کاری از آن ساختهاست.»[15]
وبر در سخنرانی «علم به مثابه حرفه»، در بررسی تاریخی خود از معنای فرهنگی علم، نشان میدهد که از دوره یونان تا پیش از مدرنیته، علم راهی به سوی زندگی حقیقی (ارسطو و افلاطون)، هنر حقیقی (داوینچی)، طبیعت حقیقی (بیکن) و راهی به سوی خداوند (مسیحیت) است. وبر با عنایت به نظر تولستوی در دوره مدرن معتقد است، علم نمیتواند به پرسش «چه باید کرد و چگونه باید زندگی کرد» پاسخی بدهد. اما وبر بر خلاف نیچه، بهدنبال «عینیت» و «تجربه» در علوم اجتماعی است. وبر بر خلاف رای تولستوی بر این باور است که علم، کار معنادار دیگری را میتواند بکند:
عصر جدید، عصر عقلانی شدن است و باید با اخلاق مسئولیت (یعنی بررسی پیامد عملی اخلاقی خود برای دیگران و خود) و علم با آن روبرو شد و از درافتادن علوم انسانی به عرفانیات جلوگیری کرد. چرا که علوم انسانی محتاج «تبیین» است. بدین ترتیب، علم میتواند به طور غیر مستقیم به بررسی «انتقادی» اهداف بپردازد و نشان دهد که فرد با اتخاذ یک وسیله با هدف، در خدمت چه ربالنوعی است و در نتیجه در خدمت چه ربالنوعهایی نیست. در جهانی که همگان در خطر سقوط به اغتشاش معنایی هستند، علم میتواند آنان را وادارد یا به آنان کمک کند که معنای کردار اجتماعی خود را، حداقل برای خود روشن سازند که این عمل علم، عملی «اخلاقی» است. چرا که نتیجه آن، وضوح بخشیدن به خود و پذیرش مسئولیت است که لازمه این، تامل در «عینیت» است؛ یعنی از ارزشهای خود فاصله گرفتن تا بتوانیم مسئولانهتر به نتایجی که بر آنها مترتب است، بیاندیشیم. بدین ترتیب، وبر علیرغم اجتناب از فلسفه ارزش، هم میخواهد جایی برای ارزش بیابد و هم جایی برای تجربه.[16]
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید .
آنارشیسم با اعتقاد به امکان نظم در وضع طبیعی، اقتدار را عامل اصلی مشکلات جوامع تلقی میکرد و بر اساس ایده اقتدارستیزی، خواهان الغای قانون و انحلال حکومت بود. آنارشیسم که در آثار متفکرانی مانند پییر ژوزف پرودون، ویلیام گادوین، میخائیل باکونین و پیوتر کروپوتکین آشکار شد، با اعتقاد به امکان نظم در وضع طبیعی، اقتدار را عامل اصلی مشکلات جوامع تلقی میکرد و بر اساس ایده اقتدارستیزی، خواهان الغای قانون و انحلال حکومت بود. تئوری سازهانگاری، آنارشی را به چگونگی شکلگیری هویتها پیوند میزند و بر این اعتقاد میباشد که تعاملات کنشگران است که هویتها را میسازد و بر اساس پیامی که برای همدیگر میفرستند، خود را دوست یا دشمن میبینند و در این جریان است که آنارشی معنای خود را میگیرد.ونت بر این اعتقاد است، با تأکید بر عمل دولتها میتوان فرآیند روابط میان دولتها را احیا کرد و این فرآیندها هستند که میتوانند آنارشی را تعارضآمیز یا مبتنی بر همکاری سازند. عمل انسانها بر اساس معانی پدیدهها برای آنهاست؛ بنابراین آنارشی و خودیاری قبل از تعامل دولتها هیچ معنایی ندارد.[1]
دولتها نسبت به دشمنانشان در مقابل دوستانشان رفتار متفاوتی دارند. احتمال دارد توزیع قدرت همواره بر محاسبات دولتها اثر گذارد، اما اینکه چگونه این کار را انجام میدهند، بستگی به درکها و انتظارات بینالاذهانی در مورد توزیع شناختی دارد که به ادراکهای آنها از خود و دیگری شکل میدهد. پیتر برگر استدلال میکند که هویت، همراه با پیوستهای مناسبی که از واقعیت روانشناسی به همراه دارد، در چارچوب یک جهان خاص به گونهای اجتماعی ساخته میشود. از نظر آنان، دولتها نیز مانند اشخاص هویتهای گوناگونی مانند رهبر جهان آزاد، قدرت امپراتوری و ... دارند. اما هر هویتی یک تعریف ذاتاً اجتماعی از کنشگر است که ریشه در تئوریهایی دارد که کنشگران به طور جمعی درباره خودشان و یکدیگر دارند و به ساختار جهان اجتماعی شکل میدهند.[2]
سازهانگاران بر این اعتقادند که عرصه روابط بینالملل، عرصه علامت دادن، تفسیر کردن و پاسخ دادن و فرآیند خلق معانی بینالاذهانی میباشد و از این طریق است که کنشگران هویت مییابند و همدیگر را دوست یا دشمن تعریف مینمایند. آنارشی صرفاً به تبع ساختاری که در درون آن قرار میگیرد، معنی پیدا میکند. در واقع، چیزی به عنوان منطق ذاتی آنارشی وجود ندارد و خود اصطلاح آنارشی مشخص میکند که چرا این طور است. آنارشی به غیبت حکومت و نه به حضور آن اشاره دارد و میگوید چه چیزی وجود دارد، نه آن که چه چیزی هست. بنابراین، ظرفی خالی است که معنایی ذاتی ندارد. آنچه به آنارشی معنا میدهد انواع اشخاصی هستند که در آن به سر میبرند و نیز ساختار روابطی است که میان آنها وجود دارد.[3]
این که گفته میشود ساختار «اجتماعی» است، به این معنا میباشد که کنشگران در گزینش کنشهایشان، یکدیگر را به حساب میآورند. این فرآیند مبتنی بر انگارههای کنشگران درباره سرشت و نقش خود و دیگری میباشد. برخی از این انگارهها مشترک و خصوصی هستند و معمولاً فرهنگ نام دارند و در قالب فرهنگهای هابزی، لاکی و کانتی مطرح میشوند. تئوری سازهانگاری بر این اصل استوار میباشد که آنارشی منطق خاصی ندارد و معلول عمل و رویههایی است که ساختار خاصی از منافع و هویتها و نه ساختار دیگری را میآفرینند. ونت بر خلاف نئوواقعگرایان، بر این عقیده است که آنارشی فینفسه ظرفی خالی و فاقد هر نوع منطق درونی است.[4]
بر خلاف رئالیستها که اعتقاد دارند خودیاری و سیاست قدرت، به طور منطقی و به گونهای علّیتی از آنارشی ناشی میشود، تئوری سازهانگاری اعتقاد دارند چنین نیست و اگر ما خودمان را در یک جهان مبتنی بر خودیاری مییابیم، این به خاطر فرآیند است و نه ساختار. هیچ اصل آنارشی جدا از عملکردهایی وجود ندارد که یک ساختار هویت و منافع را به جای دیگری خلق کند و برای آن نمونه ارائه دهد. ساختار هیچ موجودیت یا قدرت، علّیتی جدا از فرآیند ندارد. نهادهای خودیاری و سیاست قدرت، خصیصههای اصلی فرآیند نیستند. آنارشی چیزی است که دولتها خودشان میفهمند.
از نظر بسیاری از سازهانگاران، نظم حاکی از اولویت دادن وضعیتی باثبات است که قابل مقایسهبا ترتیبات باثبات جهان فیزیکی یا طبیعی باشد. نظمبینالمللی همچون هر نظمی وابسته به قواعدی است که اعمال میشوند و هر قدر این قواعد درونیتر شوند و جنبه نهادینهتری داشته باشند، کارایی آنها بیشتر است. اما نظم همیشه به دلیل نقش قواعد در قوام بخشیدن به شرایط حکم، همراه با توزیع امتیازات است و این به نفع کسی و بر اساس ترجیحاتی است. اونف بر این اعتقاد میباشد که باثباتی نظم به دلیل شباهت آن به طبیعت نیست؛ بلکه به این دلیل است که این ترتیبات به نفع کسانی است که ترتیبات متعلق به آنهاست. نظم ناشی از حمایت نهادینه از قواعد است و هر مجموعه معینی از قواعد و رویههای آن، به یک رژیم شکل میدهد و هر رژیم یک نهاد است. ونت بر این اعتقاد است که هویتها و شناختهای دولتها وابسته به نهادهای بینالمللی است. این نهادها به کنشگران دولتی به عنوان سوژههای حیاتبینالمللی قوام میبخشند، به این معنا که تعامل معنادار میان آنها را امکانپذیر میسازد.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید .
ثبت محدود- ثبت تعاونی- تغییرات - ثبت شرکت –تغییرات خاص –تغییرات محدود – صورتجلسات – پلمپ دفاتر
کمترین هزینه و هدیه ویژه و فروشگاه اینترنتی طراحی سایت
نظریه مارپیچ سکوت
تأثیر رسانه بر پارادایم های جامعه: ایجاد اثرهای قوی بر افکار عمومی با هم ترکیب می شوند» (سورین و تانکارد، 396:1381). هم صدایی باعث شکل گیری تصویر همسان از موضوعات و رویدادها می شود و بر مواجهه ی گزینشیِ مخاطبان [که در نظریه ی استحکام بر آن تأکید می شد] غلبه می کند. عامل دیگری که وارد عمل می شود، «مارپیچ سکوت»(5) است. به این معنا که در خصوص یک موضوع مناقشه انگیز، افراد درباره ی توزیع افکار عمومی حدس هایی می زنند. آن ها سعی می کنند دریابند که آیا در اکثریت قرار دارند یا در اقلیت؛ و سپس می کوشند تعیین کنند که آیا تغییر افکار عمومی در جهت موافقت با آن هاست یا خیر. به باور نئومان، اگر آن ها احساس کنند در اقلیت قرار دارند یا تغییر افکار عمومی در جهت فاصله گرفتن از آن هاست، ترجیح می دهند سکوت اختیار کنند. هر چقدر اقلیت بیشتر سکوت کنند، مردم احساس می کنند که دیدگاه خاص و متفاوت ارائه نشده است و لذا مارپیچ سکوت تشدید می شود(سورین و تانکارد، 7:381-96).
نئومان، افکار عمومی را نه فقط امور مربوط به دولت و حکومت، بلکه همچنین عامل فشار بر افراد برای همرنگ شدن با دیگران می داند. ریشه ی نظریه ی نئومان این است که مردم به شدت از انزوا می ترسند. بیشتر مردم از ترسِ انزوا، بر ضد قضاوت ها و ارزیابی های خود عمل می کنند.
الگوی این نظریه چنین است:
به موازات انتشار و توزیع افکار و عقاید توسط رسانه های جمعی به عنوان عقاید غالب و مسلط، حمایت میان فردی از عقیده ی اقلیت به مرور ضعیف می شود، و لذا تعداد افرادی که آشکارا عقیده ی اقلیت را بیان نمی کنند و یا به عقیده ی اکثریت گرایش پیدا می کنند، روز به روز بیشتر می شود، به گونه ای که مارپیچ سکوت در جامعه شکل می گیرد و یک عقیده به عنوان عقیده ی فراگیر تثبیت می شود.
ویندال، سیگنایزر(6) و اولسون(7) معتقدند که نظریه ی مارپیچ سکوت بر فرضیات زیر استوار است:
1. اگر مردم احساس کنند دارای عقاید مشترک با دیگران هستند، درباره ی آن ها با یکدیگر صحبت می کنند؛ اما اگر احساس کنند فقط خودشان صاحب عقیده ی خاصی هستند، آن عقیده را آشکارا ابراز نمی کنند.
2. افراد ممکن است از رسانه های جمعی به عنوان منبع توزیع عقاید استفاده کنند. اگر عقیده ی خاص آن ها در رسانه مطرح نشده باشد، آن ها نتیجه می گیرند که آن عقیده مورد پذیرش عمومی نیست.
3. همه ی رسانه ها به شیوه ای تقریباً انحصاری، عقاید مشابهی را بیان می کنند(هم صدایی) و موجب می شوند که مردم، اغلب از جوّ فکری جامعه تصویر نادرستی داشته باشند.
4. بسیاری از افراد که عقیده ی خاصی دارند، از ترس انزوا از آن دفاع نمی کنند. لذا هر چه بیشتر، افراد ساکت بمانند، دیگران احساس می کنند که عقیده مخالف وجود ندارد و بنابراین مارپیچ سکوت در جامعه شکل می گیرد(ویندال، سیگنایزر، اولسون، 6:1376-365).
مک کوایل و ویندال، ریشه ی این الگو را در تفکر روان شناسی اجتماعی اولیه(آلپورت، 1937) می دانند که براساس آن، عقیده ی شخص تا حد بسیار زیادی به آن چه دیگران فکر می کنند و حتی به آن چه فرد به عنوان عقیده ی دیگران درک می کند، بستگی دارد(مک کوایل و ویندال، 113:1388-112).
رسانه های جمعی بر درک و ارزیابی مردم از فضای فکری جامعه اثر می گذارند، زیرا مردم معمولاً نتایج نظرسنجی ها یا مصاحبه های خبری با فعالان سیاسی و اجتماعی را از رسانه ها دریافت می کنند.
لذا «نوئل نئومان، محتوای رسانه های جمعی را اغلب انعکاس سازگاری یا سطح بالای توافق درباره ی مسائل و موضوعات می داند. این ایده با ادعای پژوهشگران کاشت مبنی بر همسانیِ نمایش های تلویزیونی با پیام های ضمنی برای مخاطبان، مشابهت دارد» (پری، 203:2002).
در این فرایند، مردم بیشتر به آن چه دیگران به صورت عمومی بیان می کنند، اتکا و اعتماد می کنند تا به آن چه واقعاً فکر می کنند. رسانه های جمعی به سه شیوه بر مارپیچ سکوت اثر می گذارند:
1. رسانه ها تصورات افراد را راجع به این که چه عقایدی مسلط است شکل می دهند
2. رسانه ها تصورات مربوط به عقاید رو به افزایش را شکل می دهند
3. رسانه ها تصوراتی را شکل می دهند راجع به این که شخص چه عقیده ای را می تواند در افکار عمومی ابراز کند، بدون این که منزوی شود(سورین و تانکارد، 8-1381:397).
براساس این نظریه، تمایل به اظهار نظر توسط افراد، تحت تأثیر تصورات آن ها از فضای عقیده است. چنانچه رسانه ها با توجه به سه ویژگی تراکم، همه جایی بودن و هم صدایی فضای فکری جامعه را در اختیار بگیرند و عقایدی را به عنوان عقاید اکثریت توزیع و منتشر کنند، افراد مخالف و در اقلیت را به خاطر ترس از انزوا وادار به سکوت و کناره گیری می کنند و افکار و عقایدی همسان و مشابه را بر جامعه حاکم می سازند.
پژوهشگری به نام لاسورسا(8) (1991) برای سنجش میزان تأثیر و قوت فضای عقیده بر اظهار نظر افراد، مطالعه ای پیمایشی را انجام داد و طی آن دریافت که اظهارنظر و افشاگری سیاسی نه تنها تحت تأثیر تصور شخص از فضای عقیده است [چنان که نئومان گفته است]، بلکه متغیرهای دیگر مثل سن، سطح تحصیلات، درآمد، سطح خودسودمندی، توجه به اطلاعات سیاسی در رسانه ها و اطمینان شخص به درستی نظر خویش نیز در این فرایند تأثیرگذار است.
به عبارتی، مردم در برابر عقیده ی عمومی آن اندازه که نئومان می گوید ناتوان نیستند و تحت شرایطی در برابر مارپیچ سکوت مقاومت و با آن مبارزه می کنند.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید .