گفتاری از دکتر عادل پیغامی*
آیندهی مطلوب برای اقتصاد ایران چیست؟ یک اقتصاد صنعتی؟ یا یک اقتصاد دانشبنیان؟ وابستگی اقتصاد ایران به فروش نفت خام چه وضعیتی پیدا میکند؟ سهم بخشهای سنتی اقتصاد همچون کشاورزی، خدمات، صنعت و انرژی در اقتصاد آینده چقدر باید باشد؟ اینها پرسشهایی است که پیش از پاسخ به آنها باید به مقدماتی اشاره کرد.
اگر به تاریخ چند صدسالهی اخیر دقت کنیم، میبینیم که نخستین لوکوموتیو رشد اقتصادی جهان «کشاورزی» بوده است. این دوره قبل از انقلاب صنعتی و تقریبا پیش از قرن پانزدهم میلادی بود. حدوداً بین سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ میلادی، «تجارت» لوکوموتیو رشد اقتصادی جهان شد. یعنی هر کشوری که تجارت مناسبی داشت، پیشرفته به حساب میآمد. اما از سال ۱۷۰۰ تا اواسط قرن بیستم این «صنعت» بود که محور اصلی پیشرفت شد. جالب اینکه بدانیم نخستین عرصه ای که انقلاب صنعتی از آن آغاز شد، صنعت ریسندگی و نساجی بود. پس از آن، صنعت بخار بود که در قطار و کشتی و سپس احتراق در موتور اتومبیل ظهور یافت و هریک موتور جهش اقتصادی شدند. تا اینکه دوره فناوری الکترونیک آغاز شد و صنایع الکترونیک اقتصاد و بلکه کل زندگی بشر را متحول ساخت. بشر از این تحولات علم و فناوری و محصولات جدید و متنوعی که میساخت، موتوری برای پیشرفت پیدا کرده بود. نکته مهم اینجاست که «کالا» و تولید بیشتر و ارزانتر، تمام همّ و غم انسان صنعتی شده بود. البته لابهلای اینها همیشه «خدمات» هم بهعنوان تولیدی دوم انسان وجود داشته، اما اینکه خدمات تبدیل بشود به لوکوموتیو رشد و پیشرفت، مسألهای است که در اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱ با عنوان اقتصاد بیوزن و دقیقتر از آن «اقتصاد دانشبنیان» مورد توجه نخبگان دنیا قرار گرفت. اما چرا صنعت و کشاوزی علیرغم اهمیت و لزوم بهرهمندی از آنها دیگر نمیتوانند و نباید محور انتخابی کشور برای پیشرفت باشند؟
به دنبال اقتصادی صنعتی یا کشاورزی؟
توضیح آنکه در اقتصاد، اقتدار و درآمد و رفاه منوط است به تولید و تولید مشتمل است بر دوگونه: کالا و خدمات. کالا سختافزار است و ملموس، اما خدمات نرمافزار است و ناملموس. کار رانندگان تاکسی، آرایشگران و نویسندگان ناملموس است. لذا ایشان را تولیدکنندگان خدمات می نامند. خانم خانه وقتی فرزندش را پرورش میدهد، یک خدمتی تولید میکند، اما اگر آشپزی بکند، درواقع یک کالا تولید کرده است.
اما «خدمات» که به لوکوموتیو رشد اقتصادی جهان در اواخر قرن ۲۰ تبدیل شده، خود بر دو نوع است. بعضی از انواع خدمات مثل آرایشگری، اصطلاحاً خدمات غیر قابل مبادله و غیر قابل تجارت هستند. من نمیتوانم خدمات آرایشگری را بفرستم مثلاً به افغانستان، مگر اینکه با صادرات نیروی انسانی آرایشگرم را بفرستم که برود آنجا و خدمات ارائه بدهد. اما یک سری خدمات قابل مبادله و تجارت هستند ضمن اینکه ارزش آفرینی بالایی هم دارند؛ مثل خدمات علمی. شما میتوانید اینجا یک فرمولی را کشف کنید و آن طرف دنیا از این فرمول استفاده کنند و کالا تولید کنند. مهمترین این خدمات که هم قابل تجارت است و هم بسیار ارزشآفرین، علم و فناوری است، منتها فناوری نرم و نه فناوری سخت. فناوری سخت میشود تولید صنعتی. مثلاً ما به فناوری نانو دست مییابیم و حتی چه بسا خودمان پارچهی نانویی تولید نمیکنیم، بلکه طرح علمی آن را میفرستیم به کشوری دیگر تا آنجا «کالایش» تولید شود. این میشود صادرات خدمات با مصداق فناوری نرم.
اولین نکتهی بسیار مهم -که در نشست اندیشههای راهبردی هم به آن اشاره کردم- این است که هرچند کشاورزی به عنوان یک بخش استراتژیک شرط لازم اقتدار و پویایی ما است و افزایش بهرهوری آن بسیار ضروری و اولویت اول ماست، اما اگر بخواهیم کشاورزیمان را تبدیل کنیم به لوکوموتیو رشد اقتصادی خودمان، درواقع کشورمان را برمیگردانیم به ۶۰۰ سال پیش. همچنین اگر بخواهیم لوکوموتیو رشد اقتصادیمان تجارت باشد، برمیگردیم به ۴۰۰ سال پیش. اگر به صنعت هم به این منظور رویبیاوریم، -کما اینکه در سدهی گذشته روی آوردهایم و پیشرفتهشدن کشور را مساوی صنعتیشدن آن پنداشتهایم!- باز همینطور؛ یعنی به چرخهی پیشرفتی و رشد ۲۰۰ سال پیش پیوستهایم که دیگر مایهی پیشرفت نیست. اما اگر وارد حوزهی خدمات تجارتپذیر و ارزشآفرینی -مثل دانش و فناوری نرم- بشویم، گویی به سراغ آینده و شیوههایی از پیشرفت رفتهایم که امروزه مد نظر تمام کشورهای پیشرفته بوده و لوکوموتیو امروزی رشد است.
برخلاف این ذهنیت عمومی که ما کشورهای پیشرفته را صنعتی میدانیم، باید گفت که دیگر کشورهای پیشرفته عموماً کشورهای صنعتی نیستند. الان اغلب مردم ما -حتی برخی دانشجویان نخبهی ما- میگویند که ما باید صنعتی شویم تا پیشرفته به حساب بیاییم، اما این نگاه متعلق به ۲۰۰ سال پیش است. امروزه دیگر اگر کشوری صنعتی بود و کالاهای صنعتی تولید کرد، یک کشور کارگر است و این دقیقاً اشتباهی است که رژیم پهلوی و برخی از امروزیها، با توصیه به صنعتی شدن مرتکب شده و ادامه هم دادهاند.
در این میان برخی هنوز خطی میاندیشند و میگویند که ما نردبان را پلهپله بالا برویم. اول باید برویم چرخ را بسازیم و نمیتوانیم ناگهان از نانو شروع کنیم. درواقع این عده اعتقادی ندارند که ما راههای میانبر هم داریم و میتوانیم ۵۰ سال آتی را زودتر طی کنیم و یا حتی در مسیری جدید و نو در زمرهی پیشگامان شویم و عقبماندگیهای گذشته را پشتسر بگذاریم. ما مانند اتومبیلی هستیم که در مسابقهی قبلی دیر متوجه شده و وارد شده بودیم و لذا عقب مانده بودیم، اما نیازی نیست در همان مسابقه و مسیر بمانیم. برندگان مسابقهی قبلی، در مسابقه جدیدی ثبتنام کرده و آمادهی آغاز مسابقهای دیگر هستند. هوشمندی رهبر معظم انقلاب در تأکید بر «اقتصاد دانشبنیان» در همین تشخیص راهبردهای پیشرفت جدید در قرن جدید است.
اقتصاد دانشبنیان اشباعپذیر نیست
دانشمندان معتقدند که یک ویژگی در خدمات ارزشآفرین جدید وجود دارد که در هیچکدام از انواع دیگر تولید نیست. دنیای ماده و تولید صنعتی بالاخره یک درجهی اشباع دارد (به تعبیر فنی اقتصاددانان قانون بازدهی نزولی بر آن حاکم است). در بهترین خوردنیهای دنیا، اگر لقمهی دهم را بخورید، برایتان دیگر مثل لقمهی اول لذیذ نیست. کمی بیشتر که بخورید، ممکن است حتی دچار تهوع هم بشوید و نه تنها لذتی از آن نبرید بلکه اذیت هم بشوید. این خاصیت جهان مادی و سختافزار است که نمیتواند بینهایت باشد. سرمایه و تولید سخت افزاری را میتوان افزایش داد، اما شیب افزایشش مدام کُند میشود و حتی ممکن است منفی بشود! از نظر فیلسوفان اقتصاد، تولید صنعتی ذاتاً پایدار و قابل تداوم نیست. نتیجه اینکه ما امروزه هرقدر که سرمایه در حوزهی کشاورزی و صنعت تزریق کنیم و ماشینآلات بخریم، تولید کل کشور افزایش مییابد اما نهایتاً مسیرش کاهنده است؛ یعنی بالاخره به نقطهی اشباع میرسد. این مفهوم را در اقتصاد با مقعربودن تابع تولید و خصیصهی نزولیبودن عائدیها معرفی میکنند. چرا رشد تولید ملی آمریکا ۱.۵ درصد است، اما رشد افغانستان ۱۷ درصد؟ آیا افغانستان خیلی کشور اقتصادی و پیشرفتهای است؟ نه. افغانستان در ابتدای راه است و آمریکا در انتهای تابع تولید.
ولی حوزهی خدمات و نرمافزار مربوط به حوزهی غیرکالایی است؛ یعنی یک شیب فزاینده غیر قابل اشباع دارد. شما نگاه کنید، اولین حافظههای رایانه (Memory) که آمده بود، ظرفیتشان مثلاً ۳.۲ کیلوبایت بود. بعد از آن فلاپیدیسک آمد که ظرفیتش ۱.۲ مگابایت بود و بعد سیدی و دیویدی و ... آمد. دانش هرقدر پیش میرود، سرعت رشدش بیشتر میشود. بنابراین شما هراندازه در جهان ماده از فضای ماکرو بروید به فضای میکرو تا نانو، این ویژگیها بیشتر میشود و شما به نرمافزار نزدیکتر میشوید.
خب حال سؤال این است که اگر انسانهایی داریم و سرمایهای، بهتر است صرف چه بکنیم؟ منابع مولد اقتصادمان را صرف چه بکنیم؟ علم و تجربهی بشر و عقل و شرع یکچیز میگویند. ما به لحاظ شرعی نباید اسراف کنیم، تبذیر هم نباید بکنیم. اسراف و تبذیر یعنی چه؟ اسراف یعنی اینکه مثلاً شما برای شستن خودروی خود نیازی به بیش از یک سطل آب ندارید اما اگر بیشتر از یک سطل آب استفاده کنید، میشود اسراف. اما تبذیر غیر این است. تبذیر یعنی اینکه مثلاً همین ماشین را نباید اصلاً میشستی، بلکه خودروی دیگری کثیف بوده و شما چهبسا اتومبیل تمیز را با یک سطل آب شستهاید و اسراف هم نکردهاید. پس کارآیی شما عالی بود، ولی منابع را بهجا مصرف نکردید و تبذیر داشتید ولذا اثربخشی نداشته اید. جمع اسراف و تبذیر یعنی اینکه شما از نعمات خدا درست و بهجا و بهینه استفاده نکنید.
«حمایت از کار و سرمایهی ایرانی» یعنی چه؟
استفاده از منابع مولد اقتصاد کشور هم نباید با اسراف و تبذیر باشد. دقت کنید نتیجهی این حرف این است که حمایت از کار و سرمایهی ایرانی به این نیست که کارگر ایرانی هر نیازی که دارد را خود تولید کند؛ بلکه مهم این است که بداند که چه چیزی را چگونه تولید کند که از مولدیت خود بهترین استفاده را برده باشد. اسراف و تبذیر نکرده باشد و شکرگذار نعمات الهی بوده باشد. ۲۰۰ سال پیش کارگر ما اگر وارد صنعت میشد و پیچ میبست، خوب بود. اما اگر الان پیچ ببندد، عقبافتاده و از نیروی خود استفاده مطلوب نکرده است. الان باید برود سراغ صنعت نانو؛ وگرنه اسراف و تبذیر میشود. شما میتوانید خودرو را وارد کنید، اما کارگرتان را بفرستید رویان و فناوری رویانتان را صادر کنید. ما میتوانیم با دانشی که در نانو داریم، فناوری را به دنیا بفروشیم. حتی اگر قرار است هنوز بخشهایی صنعتی باشند، میتوانیم پارچهی نانو بسازیم، بعد نیممتر از این پارچه را بفروشیم به چین و ۱۰ متر پارچهی معمولی از چین وارد کنیم. دیگر نباید منابع مولد خودمان را به کارهایی بگماریم که ارزشآفرینی کمتری دارند. یک معنا از دلیل تأکید بر نوآوری، علم و جنیش نرمافزاری، اصلاح الگوی مصرف، حمایت از کار و سرمایهی ایرانی این است.
ما تا زمانی که ظرفیتهای خالی غیر پیشرفته در اقتصادمان داریم، کارگرانی داریم که فقط میتوانند پارچه تولید کنند یا پیچ ببندند، چارهای نداریم که آنها را فعال کنیم و جنس خارجی مشابه نخریم تا برادر و خواهر ایرانیمان از خرید ما بهرهمند شوند، نه کارگر و صاحبسرمایهی خارجی. اما اگر میتوان این کارگران را وارد عرصهای با ارزشآفرینی بالاتر و درآمد و تولید بیشتر بکنیم، چرا نکنیم؟ فرزندانمان هم باید در مشاغل با ارزشآفرینی کمتر بمانند؟ الان اگر کسی بگوید برویم کارخانهی ریسندگی تأسیس کنیم و مثلاً چادرهای خانمها را خودمان تولید کنیم، هرچند در کوتاهمدت معنایی داشته باشد اما در بلندمدت و بهعنوان یک راهبرد اشتباه است. درواقع این یعنی ما میخواهیم درجا بزنیم و یا به عقب برگردیم. در ابتدای صنعتیشدن، صنعت نساجی پیشگام و پیشران رشد بود اما الان کشورهایی که در صنعت نساجی کار میکنند، در توسعه بهعنوان کشورهای «پیژامهای» معروفند؛ کشورهایی مثل ترکیه، السالوادور و بنگلادش. این کشورها عقبافتاده هستند، چون صنعت نساجی پایینترین سطح صنعت است و کمترین ارزشآفرینی را دارد. اگر نساجی دو واحد ارزش افزوده تولید کند، این رقم در الکترونیک ۱۰۰ واحد است. بنابراین صنعت نساجی یکجور خامفروشی نیروی انسانی است.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید
موضوع : مقالات