ثبت محدود- ثبت تعاونی- تغییرات - ثبت شرکت –تغییرات خاص –تغییرات محدود – صورتجلسات – پلمپ دفاتر
کمترین هزینه و هدیه ویژه و فروشگاه اینترنتی طراحی سایت
تئوری سازمانی مثبتگرا دریچه ای به سوی شکوفایی فردی و سازمانی
چکیده: تئوریهای سازمانی ابزار تفکر و عمل مدیران سازمانی محسوب میشوند. سیر تکوین نظریهپردازی رفتار سازمانی و مدیریت امروزه به تئوریهای مثبتگرایانه در سازمان دست پیدا کرده است، تئوریهایی که ریشه در افکار و دستاوردهای روانشناسی مثبتگرا دارند. تئوری مثبتگرایی در کار نگاهی انسانی، و اخلاقگرا به محیط کار و کارکنان داشته و به خلق مزیت رقابتی منجر میشود. در این مقاله به بحث در خصوص تاریخچه، ماهیت، وسعت، اهمیت و پیامدهای تئوری پردازش سازمانی مثبتگرا پرداخته میشود.
واژههای کلیدی: تئوریهای سازمان- سازمانی مثبتگرا- روانشناسی مثبتگرا- رفتارسازمانی مثبتگرا- پژوهش سازمانی مثبتگرا
1- مقدمه
مدیریت و رهبری در عین جذابیت به یکی از پیچیدهترین مفاهیم سازمانی تبدیل شده است. پیچیدگی ذاتی بشر در کنار شتاب فزاینده تغییرات، درک عوامل موفقیت سازمان را دشوارتر ساخته است. هزاره سوم با مسائل مهمی همچون افزایش دموکراسی، افزایش جمعیت، جهانیشدن، گسترش ارتباطات و اطلاعات، مسائل اخلاقی و مسئولیت اجتماعی، افزایش انتظارات مشتریان، رقابت فزاینده سازمانها، سرعت رشد دانش و فناوری، و... دستبهگریبان شده است. در پرتو اینچنین مسائلی بشر با مشکلات عدیده اجتماعی، عاطفی، هیجانی، شخصیتی و رفتاری زیادی همچون استرس، افسردگی، تعارض، پرخاشگری، تعارض، خیانت، ازخودبیگانگی، فرسودگی هیجانی و...مواجه شده است که بهنوبه خود سازمانها را نیز با مشکلاتی همچون کاهش بهرهوری و عملکرد، افزایش خروج کارکنان، افزایش حوادث شغلی، و... مواجه کرده است. ازاینرو به نظر میرسد مهمترین مسئله قرن حاضر نیاز به یک نظریه جامع و کاربردی باشد که بتواند چنین مسائل بغرنجی را در خود جای دهد و البته چشماندازی فراتر از حل مسئله و آسیبشناسی ارائه دهد چراکه در عصر پررقابت امروز، حفظ حداقل استاندارد دیگر پاسخگوی چالشهای فرا روی مدیران و سازمانها نخواهد بود. از سویی باید گفت که تئوریهای مدیریت و رفتار سازمانی نقش فزایندهای در شکلگیری نگرش مدیران و رهبران و سبک مدیریت آنها خواهد داشت. در آغاز قرن بیست و یکم، با الهام از نهضت روانشناسی مثبتگرا، تئوری پردازی سازمانی مثبتگرا در سازمان تجلی پیدا کردند و خیلی زود جایگاه ویژهای در سازمان کسب کردند. تئوری سازمانی مثبتگرا پاسخی است به چالشهای مطرحشده بالا که در ادامه موردبحث قرار خواهد گرفت.
2- مروری بر نظریهها و چالشهای سازمانی
نظریهها جایگاه ویژهای در علوم مختلف دارند و ازاینرو امروزه در رشتههای مختلف علمی واحدهای درسی مختلفی جهت آشنایی دانشجویان با مکاتب مختلف نظری آن حوزه تدریس میشود. درک و فهم تئوری سازمانی مثبتگرا با تعریف نظریه و جایگاه آن در شکلگیری نگرش و رفتار مدیران و همچنین مقایسه آن با سایر نظریهها آسانتر شده و درعینحال میتواند اهمیت آن را در ارتباط و در مقایسه با سایر نظریهها آشکارتر سازد. بهطورکلی میتوان گفت هر اقدامی که مدیر انجام میدهد تا حدودی مبتنی بر استفاده از نظریهها است [1]. نظریهها به ما کمک میکنند تا مشکلات و مسائل خاص خود و دیگران را در ساختار و چارچوب خاصی درک کنیم. نظریهها راهنمایی برای فعالیتهای مختلف مدیران است که میتوان از آن بهعنوان ابزاری برای تبیین و توجیه اقدامات و فعالیتهای مختلف بهره جست. تئوری روشی برای توجیه و قابلدرک کردن یک موقعیت نگرانکننده است که به ما امکان میدهد منبع و ذخیره عادات خود را بهطور کارآمدتر به اجرا درآوریم. نظریه موجب ایجاد یکزبان مشترک برای درک بهتر نقشها در جامعه است که ما در آن زندگی میکنیم. فهم اینکه چه چیزی اتفاق میافتد و چرا آن پدیده رخ میدهد در سایه درک کاربرد نظریه مقدور است [2]. تئوری نگرشی منظم، سنجیده و عقلایی از موقعیت فراهم میسازد و گزینش اصول مدیریت، راهنمای افراد است [3]. در قلمرو مدیریت، نظریه سازمان به توضیح و تبیین ساختار و پویاییهای سازمانی پرداخته درصدد کشف و ارائه اصول و قوانین رفتار سازمانی بهمنظور هدایت تحقیق علمی و راهنمای عمل مدیریت است [4]. کلینجر نظریه را بهعنوان مجموعهای از امور ذهنی (مفاهیم) تعاریف، پیشنهادات مرتبط باهم که دیدگاه منظری را در مورد یک پدیده با مشخص کردن روابط متغیرها ارائه داده و هدف آن تبیین و پیشبینی پدیدههاست تعریف میکند [1] درمجموع میتوان گفت نظریهها نقش بسزایی در افزایش درک ما از چرایی و روابط رفتارها و انگیزهها با عوامل مختلف، و نوع نگرش و عمل مدیران دارند.
در یک تقسیمبندی کلی نظریههای مدیریت میتوان آنها را به سه دسته کلی تقسیم کرد [1، 4، 5] تئوریهای سازمانی کلاسیک، رویکرد روابط انسانی و رویکرد رفتاری. نظریهسازمانی کلاسیک (علمی، اداری، بوروکراتیک) در طی سالهای اولیه این قرن پدیدار گشت که دو دیدگاه متفاوت از مدیریت را در برمیگیرد: مدیریت علمی و مدیریت اداری ازنقطهنظر تاریخی مدیریت علمی بر مدیریت کار و کارگر تمرکزیافته و مدیریت اداری مباحثی را در رابطه بااینکه چگونه سازمان بهطورکلی بایستی اداره شود را عنوان مینماید [1]. درمجموع در این نظریه، انسان ابزارسازمانی و سازمان یک ماشین فرض شده است که در آنهمه رفتارها قابل پیشبینی و از قبل برنامهریزیشده است بهطوریکه عقلانیت حرف اول را میزند. این دیدگاه کمترین نقش را برای عواطف و انگیزههای روانشناختی و اجتماعی و گروههای غیررسمی کارکنان در نظر گرفته و از سبک مدیریتی استبدادی بالا به پایین استفاده میکند. و پاداش مادی و انگیزش بیرونی را تنها محرک عملکرد قلمداد میکند [[1، 4، 5، 6] رویکرد دوم رویکرد روابط انسانی است. همچون نهضت روانشناسی مثبتگرا، تلاشهای اولیههای مثبتگرایی سازمان را باید در این رویکرد جستوجو کرد. آغاز نهضت روابط انسانی با انجام مطالعات هاثورن (اواخر دهه 1920 تا اوایل دهه 1930) شناخته میشود. نتایج این پژوهش نشان داد که عواطف گروهی نقش بسیار مؤثری در تولید و بهرهوری ایفا میکند، درواقع هنجارهای گروهی و روابط غیررسمی امکان حذف شدن فرد در مقابل فشارهای خارجی را موجب میشود. البته عدهای معتقدند که در اصل پیدایش مکتب روابط انسانی بهوسیله التون مایو و دستیارانش اتفاقی بود! چراکه وی و دستیارانش در ابتدا قصد نداشتند آزمایشهایی برای پیدا کردن روابط غیررسمی و سازمان غیررسمی و اهمیت آن در سازمان رسمی انجام دهند، بلکه حسب اتفاق و در حین تحقیق علمی تجربی بر روی تأثیر عوامل فیزیکی و مادی برافزایش کارایی در حمایت از مدیریت علمی (تیلوریسم) به این دستاورد عظیم جهانی رسیدند [7] بااینحال، باید اذعان کرد که این رویکرد بهویژه در شرایط آن روز که کارگران تحت سیطره مطلق مدیریت علمی قرار داشتند بسیار اثرگذار بوده، و علیرغم انتقادهایی که ممکن است به این رویکرد بشود نمیتوان از نتایج چشمگیر این رویکرد چشمپوشی کرد. این جنبش بر مواردی همچون توجه به روابط اجتماعی، رضایت و انگیزش کارکنان و نیاز مدیران به کسب مهارت اجتماعی تأکید دارد و درنهایت این جنبش منجر به پایهگذاری مبانی رشته رفتار سازمانی برای مطالعه رفتار افراد و گروهها در سازمان شد [5] از میان بینشهای این جنبش نظریههایی همچون نیازهای انسانی مزلو (1908-1970) و نظریه دوعاملی X و Y مک گریگور (1906-1964) ظهور کردند که علیرغم انتقادهایی که به آنها میشود، بااینحال همچون نهضت روابط انسانی تأثیر عمیقی بر شناخت کارکنان و توجه به بعد انسانی و عاطفی آنها برجای گذاشتند و برای اولین بار مسئله رابطه بین انگیزش و شادمانی افراد با عملکرد و بهرهوری آنها موردتوجه قرار گرفت و این فرضیه مطرح شد که کارکنان شاد نسبت به کارکنان ناشاد بهرهوری و عملکرد بیشتری دارند [8] در این رویکرد مفاهیمی همچون نیازهای اجتماعی و روانشناختی، ادراکات، باورها، انگیزهها ارزشهای افراد، گروههای غیررسمی، پشتیبانی مدیریت، رهبری مردم گرایانه موردتوجه قرار گرفت [4]. رویکرد سوم مدیریت، نظریههای رفتاری هستند. دانشمندان علوم رفتاری هر دو مدل کلاسیک عقلانی- اقتصادی و مدل اجتماعی روابط انسانی را تصویر ذهنی ناقصی از کارکنان در محیط کار میدانند [1،4] نظریههای کلاسیک و روابط انسانی به ترتیب تأثیر روابط اجتماعی و ساختار رسمی را، نادیده میگرفتند. نظریه علوم رفتاری ضمن ترکیب آنها، اصولی مأخوذ از روانشناسی، جامعهشناسی، علوم سیاسی، و اقتصادی را نیز به آن میافزاید [4]. این رویکرد سازمان پویاییهای بین سازمان و فرد را بیشتر مدنظر قرار میدهد و تلاش میکند بین نیازهای فردی و سازمانی هماهنگی ایجاد کند. در این رویکرد سازمان بهمثابه یک سیستم باز اجتماعی در نظر گرفتهشده و به مسائل انگیزشی نیز در چارچوب همین اصول توجه میگردد. [1،4،5،6] به اعتباری میتوان گفت هیچیک از این رویکردها نتوانستهاند تاکنون پاسخ قطعی به مسائل محیط کار در هزاره سوم ارائه بدهند و ازاینرو نیاز به نظریهپردازی در عرصه مدیریت و رفتار سازمانی همچنان پابرجاست. از سوی دیگر، هرچند باید گفت با گذر از مدیریت کلاسیک انسان بیشتر محور توجهات قرارگرفته، بااینحال چالشها و سؤالات بیپاسخ بسیاری همچنان باقیمانده است. و رویکردهایی که تاکنون ظهور پیداکردهاند بیشتر رویکرد مبتنی بر آسیبشناسی و توجه به حل مسئلهدارند و حفظ استاندارد و عملکرد معمول برای آنها بیشترین اولویت و اهمیت را داشته، و کمتر به رشد و تعالی فردی و سازمانی توجه نشان میدهند [9،10]. از سوی دیگر، چالشها و مسائل اخلاقی، عاطفی و هیجانی در این رویکردها کمتر موردتوجه بوده است. بهویژه اینکه شرایط زندگی بشر هزاره سوم با توجه به شرایط ویژه آن لاجرم با مسائل روحی و روانی بسیاری مواجه میباشد. بهطوریکه ابتلا به انواع بیماریهای روحی و روانی در هزاره سوم رشد و شدت بیشتری یافته است. به همین دلیل در کتابهای درسی مدیریت و سازمان همواره فصلهایی به مدیریت استرس، اعتیاد، تعارض و سایر مشکلات روانی و رفتاری اختصاص داده میشود. و کمتر به مسائل مثبت مربوط به رشد و شکوفایی کارکنان توجه میشود. از سویی در هزاره سوم به کارکنان و سازمانهایی نیاز داریم که ضمن اینکه بتوانند بهسرعت خودشان را با تغییرات سازگار کنند و از چالشها بهعنوان فرصتی برای رشد و سرآمدی استفاده کنند خودشان بتوانند با استفاده از شناسایی، شکوفایی و استفاده از توانمندیها و ظرفیتهای خود رهبری تغییرات را بر عهده بگیرند. نهضت روانشناسی مثبتگرا بهطورکلی و تئوری سازمانی مثبتگرا بهطور خاص، یک چارچوب اخلاقی، جامع، کاربردی، کمهزینه و جذاب را برای حلوفصل بحرانهای فردی و سازمانی و افزون بر آن تعالی و سرآمدی افراد و سازمانها مطرح کردهاند. که در ادامه بهطور مفصلتری به آن اشاره خواهد شد.
3- روانشناسی مثبتگرا (Positive psychology)
بعد از دو جنگ جهانی اول و دوم کهموجی از نومیدی، مشکلات روانی و منفیگرایی را در فضای کلی جهان و بهخصوص کشورهای درگیر جنگ جهانی حاکم کرد، مارتین سلیگمن در دهه نود میلادی موج جدیدی از تفکر و اندیشه درباره انسان را به راه انداخت که هدفش بهبود زندگی بود که امروز از آن تحت عنوان"روانشناسی مثبتگرا"یادکرده میشود. درواقع، روانشناسی مثبتگرا بعد از معرفی رسمی در اجلاس انجمن علمی روانشناسی آمریکا در سال 1998، شکوفا و به نقطه عطفی برای جامعه پژوهشگران و کارورزان علاقهمند به بهبود جنبههای مختلف جامعه تبدیل گردید [9،10] درواقع، آنچه که توسط سلیگمن و تنی چند از روانشناسان دیگر در توجه دوباره به دو مأموریت فراموششده، کمک به مردم سالم برای شادتر و مولدتر شدن و تحقق ظرفیت انسانی، در تحقیقات روانشناسی صورت گرفت نتیجهاش ایجاد یک موجی از علاقه به نظریهپردازی و تحقیق تجربی بوده؛ که امروز بهعنوان روانشناسی مثبتگرا شناخته میشود [9، 10]. درواقع، در طول قرن 20 همواره این سؤال مطرح بود که" انسانها چه ضعفها و خطاهایی دارند؟" این سؤال سیل عظیمی از توجه به" نیمهتاریک انسانها" و جنبههای منفی آنها را به راه انداخت. با آغاز قرن 21 این سؤال مطرح شد که "انسانها چه توانمندیها و نقاط قوتی دارند؟". این سؤال جان کلام روانشناسی مثبتگراست که میکوشد با اتخاذ رویکردی علمی و کاربردی به کشف نقاط قوت مردم و ارتقاء عملکرد مثبت آنها بپردازد [12]. در همین راستا پیترسون و سلیگمن (2004) در مقابل تشخیصی و آماری آسیبهای روانشناختی ویرایش چهارم (DSM-IV) به یک طبقهبندی در خصوص توانمندهای شخصی و فضیلتها پرداختند (CSV) پرداختند و درنهایت مطابق ملاکهای نظر خود 24 توانمندی را شناسایی کردند که آنها را در 6 طبقه کلی تقسیمبندی نمودند [13]. بهطور خلاصه، هسته فلسفی روانشناسی مثبتگرا توجه به قوتها و توانمندیها بهجای توجه صرف به رفع اشکالات درروان درمانی سنتی است [13]. درواقع، درحالیکه رسالت رویکرد سنتی و منفیگرا تمرکز روی درمان افراد مشکلدار است، ولی در رویکرد جدید و مثبتگرا توجه به این نکته است که چگونه میشود بستر و فضایی برای سعادت و بهروزی همه بشر فراهم ساخت و درمجموع، و نگاه خوشبینانهتری نیز به انسان دارد.
جهت کسب اطلاعات بیشتر و مشاوره جهت امور ثبت شرکت به سایت www.arshiyagroup.ir مراجعه نمایید و یا با ایمیل info@arshiyagroup.ir تماس حاصل فرمایید .
موضوع : مقالات
تاریخ : 19-12-1393, 19:00